صحیفه سجادیه - دعای شماره ۴۹ - فراز ۹
وَ كَمْ مِنْ حَاسِدٍ قَدْ شَرِقَ بِي بِغُصَّتِهِ، وَ شَجِيَ مِنِّي بِغَيْظِهِ، وَ سَلَقَنِي بِحَدِّ لِسَانِهِ، وَ وَحَرَنِي بِقَرْفِ عُيُوبِهِ، وَ جَعَلَ عِرْضِي غَرَضاً لِمَرَامِيهِ، وَ قَلَّدَنِي خِلَالًا لَمْ تَزَلْ فِيهِ، وَ وَحَرَنِي بِكَيْدِهِ، وَ قَصَدَنِي بِمَكِيدَتِهِ.
و چه بسیار حسود و رشک برى (آنکه نابود شدن نعمتى را از دیگرى آرزو دارد) که به سبب (آسایش و خوشى) من غصه و اندوه او (مانند آب، یا آب دهان) گلوگیرش شد، و سختى خشمش از من (مانند استخوان) در گلویش گرفت، و با نیش زبانش مرا آزار رسانید (سخنان ناشایسته به من گفت) و به تهمت زدن عیوب و نواقصى که در خود داشت غضبش را بر من سخت گردانید (در کتب لغت جز وحر به کسر حاء یافت نمىشود، و در نسخ صحیفه به فتح حاء ضبط شده، و وحر فعل لازم است بر اثر نقل حرکت در اینجا متعدى گشته و نقل حرکت یکى از چیزهائیست که فعل لازم به آن متعدى مىگردد مانند اثم فهو اثم که به حرکت متعدى و گفته مىشود اثم، اذا جعله اثما فهو ماثوم) و آبروى مرا نشانه ى تیرهاى خود قرار داد (سخنان زشت و ناروا دربارهى من گفت) و صفات و خوهاى پست را مانند گردنبند بر من بست که (من از آنها آراسته بودم و) همیشه در خود او بود، و به مکر خویش خشمش را بر من سخت نمود (یا با مکر خود بر من طعنه زد و عیبجوئى مى نمود، اگر به جاى وحرنى بکیده، و خزنى بخوانیم چنانکه در بعض نسخ صحیفه ضبط شده) و با فریبش آهنگ من کرد.