در اينجا لازم است كه بدانيم فيوضات تعليمى خدا با فيوضات تكوينى او فرق دارد، يعنى آنچه خدا از راه تعليم، به انسان مى آموزد و آنچه خدا در وجود انسان، خلق مى كند متفاوت است. تعليمات الهى در حال آمادگى و آگاهى انسان، ممكن است نه در حال غفلت و خواب. به همين مناسبت، تعليمات، چه به اراده ى خدا و چه به اراده ى انسانها، بعد از تكميل خلقت آغاز مى شود و در اين تعليمات، بين انسان و خدا، و بين انسان و علم، واسطه لازم است. خداوند، در اولين مرتبه، انسان را چنان خلق مى كند و مى سازد كه قدرت دانستن و فهميدن دارد. يك چنان موجودى است كه مى توان به او تعليم داد و او را به حقايق و دقايق، آگاه ساخت. انسان پس از تكميل خلقت و تكميل هندسه ى وجود، فقط براى فهميدن آماده مى شود نه اينكه به دليل خلقت كامل، شعور و ادراك هم هست. در موضوع خلقت آدم خداوند سخنى درباره ى آفرينش آدم دارد و سخنى هم درباره ى هدايت و تعليمات. درباره ى تكميل خلقت مى فرمايد: فاذا سويته، يعنى زمانى كه او را ساختم و مهندسى كردم. و درباره ى تعليمات، مى فرمايد: و علم الادم الاسماء كلها، خداوند تمامى اسماء را به آدم ياد داد. در آنجا به فرشتگان مى فرمايد: پس از آنكه روح علم در آدم دميدم و او را به علم و آگاهى رسانيدم، در آن موقع بايستى شما آدم را سجده كنيد. اين آيات، مربوط به خلقت آدم است، و آدم با اينكه يك چنين موجود كامل و مجهزى است، باز هم تحت تاثير وسوسه ى شيطان واقع مى شود، گول مى خورد و آن زندگى كذائى بهشت را رها مى كند، مبتلاء به زندگى ناقص دنيائى مى شود و مدتها در رنج و زحمت قرار مى گيرد تا اينكه رمز توبه را بفهميد و توبه مى كند و بعد از قبولى توبه، خداوند كتاب و تعليمات را در اختيار آدم مى گذارد و مى فرمايد: اى آدم، توبه ى تو قبول است وليكن از مسير اين كتاب و تعليمات، مى توانى زندگى كنى و خود را به بهشت موعود برسانى. اگر آدم به دليل خلقت كامل، داراى علم و دانش هم بود، ديگر گول خوردن آدم و بعد توبه، و بعد از توبه، تعليمات مفهوم و معنائى نداشت. و يا در آيه ى ديگرى به پيغمبر اكرم مى فرمايد: ما به تو علم و حكمت آموختيم كه تو پيش از اين وحى و تعليمات، نمى دانستى كتاب و ايمان يعنى چه، دورانى بر تو گذشته كه عالم و مومن نبودى، ما به تو علم و ايمان بخشيديم و به تو علم و دانش آموختيم. پس اگر اين پيغمبر يا پيغمبران ديگر به دليل خلقت كامل، عالم و كامل هم بودند، اين همه تعليمات، از راه وحى و ابتلائات، لازم نبود. پس انسان در يك زمانى به اراده ى خدا خلق مى شود خواه خلقتى طبيعى، مانند دوران رحم، و يا غير طبيعى، مانند خلقت آدم و حوا يا حضرت عيسى. پس از آنكه در خلقت، كامل و مجهز شد، و حواس پنجگانه ى او براى ارتباط با طبيعت، آمادگى پيدا كرد و همچنين سازمان مغز و فكر او، و در انتها سازمان قلب و نفس او براى تفكرات و ادراكات آماده شد، از خط برخورد با طبيعت و يا وحى و تعليمات، در او آگاهى به وجود مى آيد و اين آگاهيها، تماما تدريجى و متوقف بر گذشت زمان است، خواه تعليمات به اراده ى خدا باشد يا به اراده ى خلق خدا. مثلا خداوند در خلقت، اول انسان را براى درك ديدنيها و شنيدنيها آماده مى كند، بعدا ديدنيها را به او ياد مى دهد، زشت و زيبا رابه او مى فهماند، و همينطور ساير مسائل. نمى توانيم بگوئيم كه خدا با آن اراده ى فعال و قدرت قاهره، چرا در يك ثانيه و يك دقيقه انسان را عالم و كامل مى كند تا انسان به محض اينكه خود را ببيند و بشناسد، همه چيز را شناخته باشد و در آينده، محتاج به معلم و آموزگار نباشد. قدرت خداوند متعال، بى نهايت بيشتر از آن چيزى است كه ما فكر مى كنيم وليكن بايستى پيش از تعليمات خدا و يا تعليمات انسان، در شاگرد استعداد و قابليت به وجود آيد تا بر اساس آن قابليت، علم و دانش فراگيرد، خداوند مثلا از طريق ذائقه، شيرينى و تلخى به ما تزريق كند و بعد از اين تزريقات، به ما بگويد اين ميوه شيرين و آن ديگرى تلخ، و يا اين يكى زشت، و آن ديگرى زيبا، و يا چيزهاى ديگر. گرچه خدا در قدرت كامل است اما ما انسانها در استعداد ناقص هستيم و اين استعداد ما از خلقت ما جدا است. بنا به فرمايش مولاى متقيان، اميرمومنان (ع): صفحه ى وجود انسان در بدو خلقت، سفيد است كه هنوز كلمه اى و خطى در آ ن نوشته نشده، و يا مانند زمين آماده براى كشت و زراعت، كه هنوز بذر و نهالى در آن كاشته نشده است. منظور از بيان حضرت كه گاهى دل انسان را به كاغذى سفيد و يا زمين قابل كشت، تشبيه مى كند اين است كه مى خواهد مرحله ى خلقت انسان را از مرحله ى تعليم و تربيت جدا كند. لوح دل انسان، بى نهايت سفيد است اما انسان، در اين حال نه سفيدى مى فهمد نه سياهى، و يا زمين آماده براى كشت، نه گياهى مى شناسد و نه زراعت، در اين مرحله ى خلقت است كه بعد از تكميل خلقت، تعليمات شروع مى شود. آموزگاران، چه خدا و چه خلق خدا، در صفحه ى وجود انسان، كلمات را مى نگارند و مى نويسند كه همين كلمات نوشته شده، علم و دانش انسان است كه بر اساس همان گفته ها و شنيده ها مى فهمد و مى داند. خداوند در بعضى آيات، از وجود انسان، به لوح تعبير مى كند و از تعليمات خود به كتابت در آن لوح. مى فرمايد: بل هو قرآن مجيد فى لوح محفوظ. اين يك قرآنى است با عظمت كه در لوح دلها ثبت و ضبط مى شود. و يا در سوره ى شمس مى فرمايد: و نفس و ما سويها فالهمها فجورها و تقويها. يعنى قسم به نفس انسانى و كسى كه او را تزكيه نمود و بعد از تكميل خلقت و هندسه او را تحت تعليمات قرار داد و فجور و تقوا را به او آموخت. پس مرحله ى تعليمات از خلقت جداست، و تعليمات چه به اراده ى خدا و چه به اراده ى خلق خدا، تدريجى انجام مى گيرد زيرا مثلا معلم ما خداست كه مى خواهد الفباء به ما بياموزد، و يا انسان. خداوند ابتدا كه در قلب ما الف مى نويسد، بايستى آن الف را به ما بفهماند. از نظر اينكه يك سر تقدير به دست انسان است، خواهى نخواهى انسان، خدا را معطل مى كند. انسان هر كس باشد و هر چه باشد، براى فهم هر حرفى و يا كلمه اى مدت لازم دارد، چند دقيقه و يا چند ساعت طول مى كشد كه انسان كلمه اى را بياموزد، خواه آموزگار خدا باشد و يا خلق خدا. خدا در كارهاى خود كند نيست وليكن انسانها در فراگيرى كندند كه خواهى نخواهى گذشت زمان لازم دارند.
نتيجه ى بحثهاى گذشته اينكه، علم در وجود انسان، قابل آفرينش نيست كه همراه خلقت در انسان به وجود آيد، بلكه علم چه به اراده ى خدا و چه به اراده ى خلق خدا، از راه تعليم است. در تمامى آيات، خداوند بحث خلقت انسان را از تربيت را بعد از تكميل خلقت، شروع مى كند. با اين حساب، بايستى بگوئيم كه انسانهائى كه كامل به اين زندگى دنيا آمده اند، دوران خود را پيش از ورود به اين عالم دانسته و گذرانيده اند، آنها كامل، به اين عالم آمده اند و دوره هاى نقص خود را پيش از اين عالم ديده اند، نه اينكه همراه نطفه و رحم، علم و دانش، همراه گوشت و استخوان، در وجود آنها خلق شود و آنها بعد از خلقت، احتياج به تعليم نداشته باشند، خواه معلم، خدا باشد و يا بندگان خدا. اخبار، خيلى صريح است كه ائمه ى در عالم ارواح، قبل از عالم اجساد، كامل شده اند و يك انسان كامل متولد شده اند، نه اينكه در اين عالم، خلق شده باشند.
به همين مناسبت مى گوئيم كه انسان تعليمات لازم دارد و تعليمات، تدريجى پيدا مى شود. در اين تعليمات تدريجى، اين همه كتاب و دعا و عبارات و كلمات به وجود آمده است. و اكنون برمى گرديم به بحث اينكه، روزى كه در ما خواهشى به وجود آيد و از خدا چيزى بخواهيم، دنباله ى اين خواهش و تقاضا كه به صورت دعاها در اختيار ما قرار گرفته است اجابت دعا شروع مى شود، خواهش و تقاضا و به دنبال آن حركت در خط مكتب، وظيفه ى انسان است، و به دنبال اين حركت، تعليمات به وجود مى آيد و انسانها به حقايق آفرينش، آگاهى پيدا مى كنند.
..........................