«اَللَّهُمَّ فَارْفَعْهُ بما كَدَحَ فِيكَ اِلىَ الدَّرَجَةِ الْعُليْا من جَنَّتِكَ حَتَّى لا يُساوى فى مَنْزِلَةٍ، و لا يُكافَأَ فى مَرْتَبَةٍ، و لا يُوازِيَهُ لَدَيْكَ مَلَكٌ مُقَرَّبٌ، و لانَبِىٌ مُرْسَلٌ و عَرِّفهُ فى اَهْلِهِ الطَّاهِرينَ و اُمَّتِهِ الْمُؤمِنينَ من حُسْنِ الشَّفاعَةِ اَجَلَّ ما وَعَدْتَهُ، يا نافِذَ الْعِدَةِ، يا وافِىَ الْقَوْلِ، يا مُبِدَّلَ الْسَّيّئآتِ بِاَضْعافِها من الْحَسَناتِ اِنَّكَ ذوالْفَضْل الْعَظيمِ. خدايا! او را به پاداش اين همه رنج و سختى كه در راه سربلندى نام تو برخويشتن هموار كرد، به بالاترين پايگاهِ بهشت در آوَر، به پايگاهى كه هيچ كس در مكانت، به او نرسد و در هيچ منزلتى همپايه او نباشد، هيچ فرشته مقرّبى و پيامبر مُرسَلى با او برابرى نكند، و درباره اهل بيت پاكش و مؤمنان از امّتش قبول شفاعتش را، بيش از آن چه وعده كرده اى، به او بنمايان. اى خدايى كه وعده هايت نافذ است؛ اى وفا كننده وعده ها؛ اى تبديل كننده بدى ها به چندين برابر نيكى ها و زيباييها. به راستى كه تو بزرگ بخشنده و گشاده دستِ كريمى.
كَدَحَ كَدْحاً فى الْعَمَلِ، در آن كار كوشش بسيار كرد، رنج فراوان كشيد، جان كند.
ساوَىَ مُساواةً و سِواءً، با او برابر شد، مساوى شد، آن چيز را با چيز ديگر برابر كرد، هموزن و همانند كرد.
كافَأَ مُكافاةً و كِفاءً، او را به سبب آن كار پاداش داد، به او جايزه داد، با او برابر بود همسان بود، برابرى جُست.
وازَى مُوازاةً، با او روبرو شد، به او برخورد. در كلام امام (ع) «موازاة» و «مساواة» و «مكافاة»، نظير يكديگرند.
عَرَفَ الشَّى، آن چيز را دانست، آن را شناخت، عَرِّفْهُ: به او بشناسان، عَرِّفْهُ فى اَهْلِهِ واُمَّتِهِ، به اهل بيت و امت او شيرينى شفاعت او را بچشان.
نافِذَ الْعِدَةِ، آن كه در همه وعده هاى خود قاطع و برنده است. وافِىَ القول، كسى كه به گفته خويش عمل مى كند، آن كه به وعده اش وفا مى كند. «إنَّ اللَّه لا يُخْلِفُ الميعاد».
امام زين العابدين (ع) در اين فراز پايانى از نيايش خود، پس از ياد كَردِ مجاهدتها و رنج ها و مشقت هاى طاقت سوزِ پيامبر گرامى (ص) در راهِ پيش برد اسلام و گسترش آئين توحيد، بار ديگر از خداى مهربان مى طلبد تا آن عزيز و گرامى را، از بهترين و نيكوترين پاداش ها برخوردار سازد. و او را برفرشتگان مقرّب و پيامبران مرسل خود برترى دهد. و، شيرينى شفاعت او را در روز بازپسين به ذائقه جانِ دودمان پاك و پيروان اش بچشاند. يقيناً، آنچه تاكنون درباره شخصيت محمد (ص) و بعثت او و زمانه بعثت، و در نهايت، درباره هجرت آن بزرگوار گفته شد، در خورِ آن يگانه بى بديل نيست؛ چرا كه هيچ كس را نرسد كه به همه ابعاد قلمروِ شخصيت آسمانى و اسرار وجودى او دست يابد، جز خداى داناى حكيم و اولياى برگزيده او. هر كس از ياران و اصحاب و پيروان و دوستان، حتّى دشمنان آن حضرت، جز به اندازه پيمانه هستى محدود خويش از اين اقيانوس بى ساحل بهره نبرده است، بى آن كه كرانه ها و ژرفاى آن براى آنان روشن شود. و جالب اين كه همگى به كوتاهى و ناتوانى درك خويش اعتراف كرده اند و بر اين باور مباهى بوده اند.
قدرِ تو بگذشت از دركِ عقول
عقل اندر شرح تو شد بوالفُضول
گر چه عاجز آمد اين عقل از بيان
عاجزانه جنبشى بايد در آن
ان شَيئاً كُلُّهُ لايُدْرَكُ
اِعْلَمُوا ان كُلُّهُ لا يُتْرَكُ
گر نتانى خورد طوفانِ سحاب
كى توان كردن به تركِ خوردِ آب(مثنوى، دفتر چهارم، بيت 18 – 15.)
از همين رو، عاجزانه و فروتنانه گفتند: «آب دريا را اگر نتوان كشيد / هم به قدر تشنگى بايد چشيد».
درك شخصيت آسمانى محمد (ص)، خردى آسمانى و وصف آن نيز زبانى آسمانى مى طلبد؛ بديهى است كه انسان هايى هستند، و بسيار هم هستند، كه براى شناخت شان كافى است كه تنها اندازه قد و وزن شان را داشته باشيم، امّا روح هايى هستند كه پيچيدگى و عظمت فوق العاده دارند، آسان به چنگ فهم هاى عادى نمى آيند. روح هايى هستند كه همچون يك اقليم اند و دقيق ترين تصويرى كه از آنان مى توان داشت همچون نقشه اى است كه از يك اقليم بر روى يك اطلس جغرافيايى رسم مى شود. روح هايى نيز هستند كه به ارتفاع و گسترش آسمان اند و احساس هايى كه به كشش كهكشان. آسمان و كهكشان را همه مى پندارند كه مى بينند، امّا چه كسى مى تواند ديد؟ به گفته شبلى شُمِيّل نويسنده داروينيست عرب، خطاب به رشيد رضا متفكر نامى اسلام: محمد در نظر من كه به خدا و وحى معتقد نيستم و او را پيغمبر نمى دانم بسيار بزرگ تر از محمّدى است كه تو به چشم پيغمبر خدا در او مى نگرى. و اين سخن درستى است، چه، عظمت هاى خارق العاده روح محمد را كه يك مسلمان به خداوند منسوب مى كند، يك متفكّر غير مسلمان آن همه را از آن خود او مى داند و در نتيجه، محمد كه بشرى است مثل ديگران كه تنها به او وحى مى شود. در نظر او، يك موجود مافوق بشرى جلوه مى كند و پيداست كه شناخت چنين موجودى، براى ما كه جز با ملاكهاى عادى نمى توانيم انديشيد سخت و دشوار است.(اسلام شناسى، ص 454.) در اين جا، بايد كوشيد تا آنجا كه در توان ماست به اين روح بزرگ نزديك شويم، اگر چه «اِشراف» بر قلّه بلندى كه سر در ابرها فروبرده است، براى انسان «خاكزى»، محال است امّا به كوشش مى توان «به پاى اين كوه» رسيد و سنگينى و صلابت، بزرگى و شكوهِ بلندى آن را بر روح خويش احساس كرد و اين خود، براى ما خاك نشينان كارى است بزرگ كه سزاوار است انجام دهيم. براى همين است كه يادآورى آثار وجودى آن بزرگوار را لازم مى دانيم، اگر چه تكرارِ پاره اى از آنچه گفته شد، به سان قصّه عشق است كه همواره نامكرّر است. از اين رو، حكايتِ شخصيت محمد (ص) و تلاش ها و كوشش هايش هر جا و از هر زبان كه شنيده شود نا مكرّر است «يك قصّه بيش نيست غم عشق، وين عجب / كز هر زبان كه مى شنوم نا مكرّر است». (حافظ)
محمد (ص) كيست؟
محمد (ص) كيست؟ پرسشى است كه، به ذهن بسيارى از دوستان و دشمنان آن حضرت خطور كرده است. پرسشى كه تا كنون كسى ادّعا نكرده است كه به شكلى مقبول و قانع كننده بدان پاسخ داده است. و كسى كه مى پندارد بدين پرسش پاسخ درخور داده است، بى ترديد به راه خطا رفته است. اساساً محمد (ص) شخصيت ناشناخته اى نيست تا نياز به شناساندن باشد، او شناخته شده ترين انسانى است كه زمين، از زمانى كه گسترش يافت دربرگرفته و آسمان، از روزى كه برافراشته شد، بر او سايه افكنده است. با اين حال، تا اكنون محمد (ص) آن چنان كه بايد، شناخته نشده است. براى همين، اين پرسش؛ يعنى «محمد كيست؟» همچنان به قوت خود باقى است.
خرد بشرى، با همه تعالى هايش، هنوز بدان سطح از درك حقيقت دست نيافته است تا گستره اعلاى اين شخصيت الهى و يگانه بى نظير را دريابد. به راستى چگونه فروتر مى تواند ابعاد وجودى انسانى را كه به بالاترين مرتبه كمال ممكن نايل گرديده است دريابد، يا اين كه به كُنه و ژرفاى شخصيت او پى بَرد: «لباس فهم بر بالاى او تنگ / سمند عقل در صحراى او لنگ». (جامى)
محمد (ص)، «چون خورشيدى تابان است، كه پرتوش بر سراسر گيتى بتابد و افق گسترده اى است، كه ديده ها و دست ها بدان نرسد. ابر بارنده و رگبار فروريزنده و آسمان سايه گستر و زمين گسترده و چشمه جوشان و بركه و بوستان است. يگانه روزگار خويش است، احدى نه همپايه او و دانشمندى نه همايه اوست، نه برايش عوضى و نه مثلى و نه مانندى است. هر فضلى ناخواسته و ناجُسته، ويژه اوست كه خداوندِ موهبت بخشِ فضيلت فزايش به ويژگى عطا فرموده است. پس كيست كه به شناخت او يا كُنه وصف تمام اوبرسد؟! هَيْهات هَيْهات! كه خردها از توصيف مقامى از مقامات او و فضيلتى از فضايل او گُمند و خاطره ها سرگردان و مغزها حيران اند. و سخنوران، بربسته زبان و شاعران، قاصر از بيان و اديبان، ناتوان و بليغان، بى زبان و دانشوران، درمانده اند، از اين رو، به ناتوانى و كوتاهى از وصف جزئى از آن معترفند؛ پس چگونه به وصف كلّى و تمام گفتِ او رسند يا چگونگى او را به توصيف آرند. او به منزله اخترى است كه از دسترس دست يازان و توصيف واصفان به دور است «وَهُوَ بِحَيْثُ النَّجْمِ عَنْ يَدِ الْمُتَناوِلينَ و وَصْفِ الْواصِفِينَ».(تحف العقول، ص 440 و (رهاورد خرد)، ص 452، بخشى از سخن حضرت امام رضا (ع).) هر پژوهشگرى كه به اين پاسخ مبادرت ورزيده، در حد معرفت خود نسبت به اين انسان بزرگ، پاسخ داده است. محمد (ص) انسانى است كه آفريده شد تا انسانيت با زيباترين و جامع ترين چهره و ژرف ترين و رقيق ترين معناى خود در سيماى او تجسّم يابد. آيا آنان كه او را «انسان كامل» ناميدند، از مضمون و محتواى اين وصف و موصوف واقف بوده اند؟! در حالى كه شناخت محمد (ص) برتر از معارف بشرى است، و اين شناخت است كه خردهاى بشرى را به كمال مى رساند، و بر فضايل و نيكى هاى آن مى افزايد.
و چه شايسته است كه يك مؤسسه «علمى پژوهشى» براى تحقيق و بررسى و مطالعه در پيرامون شخصيت بى هِمال محمد (ص) از جوانب گوناگون اقدام كند، كه اگر اين پژوهشكده در تحقيقات و مطالعات خود كامياب شود، مى تواند بالاترين و فاخرترين شناخت را پيش روى بشريت عطشناكِ معارف ناب انسانى و الهى قرار دهد. بحث و كاوش در زندگى محمد (ص) از گذشته دور؛ يعنى صدر اسلام تا اكنون، مورد توجّه دانشمندان و انديشه وران بزرگ مسلمان و پيروان اديان آسمانى حتّى فرهيختگانى از مكتب هاى مادّى جهان، بوده و قهراً در آينده نيز خواهد بود. و جالب اين كه، محمد (ص) از آن قومِ خاصّ، سرزمين خاص و زمان خاصى نيست؛ او انسان است، انسان كامل و متعالى، و به نوع انسان تعلق دارد، و به تعبير قرآن كريم «رحمةٌ للعالمين» است، و انسانى است كه تا اكنون چشم بشريت چون او را، نديده و نخواهد ديد. اگر كتاب ها و رساله ها و مقاله هايى را كه به همه زبان هاى رايج جهان و با آراء و انديشه هاى گوناگون و باورهاى متفاوت درباره محمد (ص)، نگاشته شده است، احصا و شماره كنيم، با دانشنامه اى عظيم و دايرةالمعارفى غنى و جامع روبرو مى شويم، كه هيچ نوشته اى در چند و چون، هرگز بدان پايه نرسد. گاهى از زندگى محمد (ص) به عنوان يك شخص، و گاهى به عنوان يك پيامبر بحث مى شود، اگر چه اين دو بُعد چنان در هم پيچيده است كه تفكيك آن از يكديگر سخت دشوار است؛ چرا كه او آفريده شد تا پيامبر شود، و در ميان خاكيان زيست تا دست گيرِ آنان باشد.و بشرى است پيشواى بشر، و انسانى كه بشريت سرگردان و تهى از فضايل را، از چنگال خودخواهى، خودپسندى، خود شيفتگى و خواهش هاى نفسانى و از خشم و غضب مى رهاند، و از تعصّب هاى نارواى نژادى، قبيله اى، اقليمى، و عقيدتى، كه زشت ترين نوع تَعصُّب هاست و به تعبير جامع تر قرآن از «ضَلالِ مُبين» آزاد مى كند. براى همين بود، كه فرمان يافته بود تا بگويد: من نيز چون شما آدميان، بشرم و براى رهايى شما برانگيخته شده ام:
قل إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحَى إِلَي غَّ أَنَّمَا إِلهُكُمْ إِلهٌ وَاحِدٌ فَمَن كَانَ يَرْجُوا لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صَالِحاً وَلَا يُشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَداً.(كهف، آيه 110.) بگو: همانا من آدمى هستم همچون شما، كه به من وحى مى شود كه خداى شما خداى يگانه است. پس هر كه اميد ديدار پروردگار خويش دارد بايد كار نيك و شايسته كند و هيچ كس را در پرستش پروردگارش شريك نسازد.
محمد (ص) آمد همراه با قانون، و خود را در اين راه فدا كرد، و آدميان را كه در پرتگاهى مخوف بودند از هلاكت و تباهى رهانيد:
وَكُنْتُمْ عَلَى شَفَا حُفْرَةٍ من النَّارِ فَأَنْقَذَكُم مِنْهَا.(آل عمران، آيه 103.) بر لبه پرتگاهى از آتش بوديد پس شما را از آن رهانيد.
با تعاليم و آموزه هايى آمد كه در پرتو آنها انسان هايى را از خوارى و اندوه رهانيد، و اقوامى را از پستى و فرومايگى نجات داد، نه تنها در عصر و روزگار خود؛ بلكه در همه عصرها و روزگاران، بهترين راه ها را براى وصول به هدف آفرينش انسان فراروى بشريت نهاد:
ان هذا الْقُرآنَ يَهْدِى لِلَّتى هِىَ اَقْوَمُ.(اسراء، آيه 9.) همانا اين قرآن به آيينى درست تر و استوارتر راه مى نمايد.
قَدْ جَاءَكُم من اللَّهِ نُورٌ وَكِتَابٌ مُبِينٌ. يَهْدِي به اللَّهُ من اتَّبَعَ رِضْوَانَهُ سُبُلَ السَّلاَمِ وَيُخْرِجُهُم من الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِهِ وَيَهْدِيهِمْ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ.(مائده، آيه 16 – 15.) براستى شما را از سوى خدا نورى – پيامبر (ص) و كتابى روشن كننده – قرآن – آمده است، كه خداوند به وسيله آن هر كه را پيرو خشنودى او باشد به راههاى سلامت راه مى نمايد و آنان را به خواستِ خود از تاريكيها به روشنايى بيرون مى آرد و به راه راست راه مى نمايد.
چنانچه همه متفكّران جهان، و پيشگامان دانش بشرى، و دانايان و خردورزان دست در دست يكديگر نهند تا همانند شريعتى كه محمد (ص)، خود به تنهايى آورده است، حتّى نزديك به آن را بياورند، نخواهند توانست.
قل لَّئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنسُ وَالْجِنُّ عَلَى أَن يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ كَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيراً.(اسراء، آيه 88.) بگو: اگر آدميان و پريان فراهم آيند تا مانند اين قرآن بيارند هرگز مانند آن نيارند هر چند برخى از آنان يار و هم پشت برخى باشند.
امّا او بى رَشوت و كريمانه آيينى را، كه تضمين كننده سعادت و تأمين كننده زندگى پاك و پاكيزه است و، هيچ كس پيش از آن نديده و نشناخته بود و اكنون نيز بى نظير است، هديه كرد؛ بى آن كه در قبال اين خدمت بزرگِ انسانى پاداشى بطلبد:
قل لا اَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ اَجْراً اِلّا الْمَوَدَّةَ فى الْقُرْبى. بگو: بر اين [رساندن پيام] هيچ مزدى از شما نمى خواهم مگر دوستى درباره خويشاوندانِ [نزديكم].(مفاد اين آيه اين است كه بگو: براى رسالت خود مزدى طمع نمى دارم وليكن اهل بيت و خويشان نزديك مرا دوست بداريد. و اين قول در روايات شيعه و سنّى به طرق مختلف رسيده است از جمله آمده است كه صحابه بعد از نزول اين آيه پرسيدند: اى رسول خدا، اين خويشان كه خداى ما را به دوستى ايشان فرمان داده كيستند؟ فرمود: على و فاطمه و دو پسر ايشان؛ حسن و حسين (ع). ليكن بعضى از مفسران اقوال ضعيف و بعيد و بى ربطى نيز ذكر كرده اند كه از ظاهر آيه بدور است و از الفاظ آيه نمى توان استخراج كرد و دليل نادانى و قرآن ناشناسى آنهاست. امّا در همه اقوال استثناء منقطع است و «اِلّا» به معناى «ليكن» است؛ زيرا دوستى خويشاوندان پيامبر گرامى (ص) مزد نبوّت او نيست، بلكه تكليفى است از خداى تعالى بر ما و امّا اين تكليف چگونه مزد پيامبر (ص) است و او را در آن چه سودى است؟ نكته اين است كه اين دوستى تنها به آن معنى نيست كه مؤمنان بايد ايشان را دوست بدارند بلكه اين دوستى مقدّمه قبول ولايت و امامت و رهبرى ايشان است كه نفع و خير آن عايد خود مؤمنان خواهد شد چنان كه بعضى از مفسران آيه «قُلْ ما سَئَلْتُكُمْ من اَجْرٍ فَهُوَ لَكُمْ؛ ان اَجْرِىَ اِلّا عَلَى اللَّه. بگو: هر مزدى كه از شما خواسته ام پس آن شما را باد – يعنى هيچ مزدى نمى خواهم -؛ مزد من نيست مگر بر خداى». (سبا، 47) را دليل اين مطلب دانسته اند.)
او به اقامه عدل، و بر پايى قسط، و ستيز با ستمگر، و يارى ستمديده، و مدد رساندن به محرومان فرامى خواند؛ در حالى كه جهان پيش از ظهور محمّد، كالبدى بى روح بود. تاريكى همه جا را فراگرفته بود. او در جهان روح حيات دميد، و به اين زمين مرده زندگى بخشيد؛ بلكه بالاتر، محمد (ص) خود روح جهان شد، و خورشيدسان با نشاط و شادابى، هستى را روشنى بخشيد. و اگر نبود محمد (ص) و تعاليم و آموزه هايش، جامعه بشرى جز ستم و تجاوز و زشتى و كينه نبود، و جز انسان هاى اندوهگين و مأيوس، ديده نمى شد و نشاط و كرامتى نيز استشمام نمى شد. او بود كه نژادپرستى و امتياز طبقاتى را القا كرد، و با قوميّت و عصبيّت در ستيز بود، و در راه رهايى انسان ستمديده فداكارى كرد و همه توان خود را براى زدودن سلطه قلدران و قدرتمندان بر ضعيفان، به كار گرفت و نداى اِحقاق و باز پس گيرى حقوق محرومان را سرداد.
برده دارى يكى از عادات زشت و نمودار خُلق و خوى ستمگرى بشر است و از آغاز تاريخ پيدايش انسان متداول بوده و رفته رفته جزء حقوق اربابان و از اصول مسلّم و پذيرفته شده اجتماعى به شمار رفته و در همه جوامع بشرى آن چنان رسوخ يافته بود كه حتّى عقلا و دانشمندان جهان نيز آن را نيكو مى دانستند. در هيچ يك از تمدّن ها، نه تنها در برانداختن آن؛ بلكه در تعديل آن نيز گامى برداشته نشده است. در عصر و روزگار ما كه به ظاهر برده دارى منسوخ و ملغى شده است؛ يعنى دستِ كم به چشم ظاهر نمى توان، آن نسبتى را كه «مولا» يا «ارباب» با برده خودش داشت، و آن مالكيّتى را كه نسبت به او احساس و ابراز مى كرد و نيز ذِلَّتى را كه يك انسان در برابر انسان ديگر احساس مى نمود، مشاهده كرد. امّا به نحوِ انتزاعى تر و نامحسوس ترى وجود دارد. فيلسوفان يونان بر اين باور بودند كه اساساً افراد بشر دو نوع آفريده شده اند: نخست آزادگان و دوّم بردگان اند، كه اين نوع اخير تنها براى خدمت به نوع اوّل آفريده شده است. ارسطو، نظام بردگى را يكى از ضروريات جامعه بشرى دانسته و گفته است: دولت در كارهايى كه به نيروى جسمانى بيشترى نيازمند است، بايد تنها از بردگان استفاده كند؛ نهايت آن كه به بهبود زندگى آنها نيز توجه نمايد!!
پيامبر گرامى اسلام (ص) با عقل رشيد و وجدان سليم دريافته بود كه افراد بشر در اصلِ طينت و سرشت و مواهب فطرى نظير يكديگرند و همه آنان داراى روح و اراده و عواطف و احساسات انسانى هستند و در آفرينش مشتركند. و تفاوت در نژاد و رنگ و زبان و زاد و بوم و حتّى امتياز در تقوى و دانش نيز مطلقاً نمى تواند منشأ تبعيض در حقوق باشد. از اين رو، چرا بايد بعضى از افراد بشر بعضى ديگر را به بردگى گيرند، علاوه بر سلب آزادى هاى انسانى، آنان را از همه حقوق بشرى نيز محروم بدارند؟ او نيك مى دانست كه زدودن يك فكر هزاران ساله، كه در دِماغ و جان هر دو گروه – اربابان و بردگان – رسوخ كرده است، جز با ايجاد تحوّل در طرز تفكّر جامعه ميسّر نمى گردد، و با وضع يك مادّه قانونى بدون ضمانت اجرايى از درون نفسِ «مالك و مملوك» نمى توان يك نظام طبقاتى ريشه دار را از ميان برد؛ چرا كه اربابان، اين ظلمِ فاحش و آشكار را جزوِ حقوق اساسى خود مى پنداشتند، و بردگان نيز به حكم عادت و گذشت زمان نيروى اراده شان از كار افتاده و قدرت استقلال تصرّف در سرنوشت خويش را از دست داده بودند. و حسّ آزادگى و آزاد زيستن در وجودشان به طور كامل تخدير شده و باورشان شده بود كه حق حيات شان در همين وضعيت مرگ آساست. از اين رو، بايد اين شكل و قواره اجتماعى ناموزون را به تدريج و با پيشرفت رشد جامعه و با تدبير حكيمانه دگرگون ساخت. در آغاز بايد به هر مناسبتى به گوش هر دو طبقه – ارباب و برده – فرامى خواند كه اربابان و بردگان برادران يكديگرند و همه آنها از يك نژادند و ريشه اصلى همگى انسان ها از همين خاك زمين است و سفيدپوستان را بر سياه پوستان هيچ گونه امتيازى نيست و بدترين مردم نزد خداوند آدم فروشانند. بردگان برادران شمايند كه زير دست شما واقع شده اند و داراى حقوق اند، شما بايد از هر نوع غذا كه مى خوريد به آنها بخورانيد و از هر آنچه كه به تن خود مى پوشيد به آنها بپوشانيد و به كار طاقت فرسا وادارشان نكنيد و در كارها، خود نيز به آنها كمك كنيد. هرگاه آنها را صدا مى زنيد ادب را رعايت كنيد و نگوييد: «بنده من» «كنيزِ من»؛ چرا كه همه مردان، بندگان خدايند و همه زنان، كنيزان خدا و مالك همگى اوست؛ بلكه بگوييد «پسرك من» «جوانك من»:
اَيُّها النَّاسُ، ان رَبَّكُمْ واحِدٌ و ان اَباكُمْ واحِدٌ، كُلُّكُمْ لِآدَمَ و آدَمُ من تُرابٍ «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ» وَلَيْسَ لِعَرَبىٍّ عَلى عَجَمِىٍّ فَضْلٌ اِلّا بِالتّقْوى.(حجرات، آيه 13.) اى مردم، پروردگار شما يكى است و پدرتان يكى، شما جملگى از آدميد و آدم از خاك «گرامى ترين شما در نزد خدا پرهيزگارترين شماست» و هيچ عربى را بر هيچ غيرِ عربى برترى نيست جز به پرهيزگارى.(تحف العقول، ص 34، بخشى از سخنرانى پيامبر (ص) در حج بِدْرُود (حجة الوداع).)
اين منطق رسا و دلنشين، كه از ژرفاى دل يك انسان مهربانِ شيفته كرامت انسان، به عنوان يك پيام الهى تراوش مى كرد، در شكستنِ كبرياى اربابان، و از بين بردنِ عقده حقارت و زبونى از دل بردگان، و در تحوّل فكرى و ايجاد ترديد، در آنچه كه قرن ها اصل مسلّم مى انگاشتند، تأثيرى شگفت مى نمود و بِالطّبع، آنها را به تجديد نظر وامى داشت تا بدين نتيجه برسند كه چرا بايد برادرى، برادرِ خود را تسخير نمايد و او را برده خود بداند؟! محمد (ص) سپس با تدابير عملى مردم را به آزاد كردن برده ها، چه از راه تشويق و وعده ثواب، و چه از راه پرداخت كفّاره گناهان و گروگان پذيرش توبه و يا به گونه باز خريد؛ بدين معنا كه بردگان مبلغ معيّنى به اقساط از دست مزد عملِ خود به صاحبانِ خودشان پرداخت نموده و يا از بيت المال (اموال عمومى) اين مبلغ به آنها داده شود، راه آزاد ساختن بردگان را گشود. و از سوى ديگر سرچشمه ورود آن را نيز بست و يا بسيار محدود نمود، تا با گذشتِ زمان خشك شود. و جالب اينكه خود در عمل، پيشگام بود و «زيد بن حارثه» غلام خود را، كه همسرش خديجه به او بخشيده بود، آزاد كرد و براى اين كه حس حقارت و زبونى و زيردستى را از ذهن و دل او بيرون بَرد، در ميان جمعِ قريش، او را پسر خوانده خود ناميد. و همين كه زيد به سنّ رشد رسيد به منظور اِلغاء برترى نژادى، كه دنياى آن روز و به ويژه قبيله هاى عرب جاهلى روى آن حساب ها مى كردند، دختر عمّه خود «زينب» را به همسرى او درآورد تا به ديگران درس عملى بياموزد و قانون مساوات را پايه گذارى كند.(درباره نظام برده دارى به كتاب محمد خاتم پيامبران، ج 1، مقاله «گوشه اى از اخلاق محمد (ص)» رجوع شود.)
محمد (ص) با اين كه امّى (درس ناخوانده) بود، آدميان را به دانش و آگاهى فراخواند. و آياتى كه در آغاز بعثت از سوى خداوند بر او نازل شد، درباره خواندن بود و نوشتن:
اقْرَأْ وَرَبُّكَ الْأَكْرَمُ. الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ. عَلَّمَ الْإِنسَانَ ما لَمْ يَعْلَمْ.(علق، آيه 5 – 3.) بخوان، و پروردگار تو بزرگوارترين [بخشندگان] است، آن كه [نوشتنِ] با قلم بياموخت، آدمى را آنچه نمى دانست آموخت.
يعنى همان خدايى كه به وسيله قلم به ديگران كتاب آموخت تو را بدون قلم و نوشتن كتاب مى آموزد. آيا تا اكنون ديده شده است كه انسانى امّى (درس ناخوانده) و مكتب ناديده، مردمان را به دانش آموختن فراخوانَد و با جهل و نادانى بستيزد؟! به ويژه آن كه اين فراخوان و جهل ستيزى در جامعه اى باشد كه دانايان شان دهان دوخته و نادانان شان مورد تكريم و با عزّت باشند: «بِاَرْضٍ عالِمُها مُلْجَمْ وَجاهِلُها مُكْرَمٌ»؟(نهج البلاغه، خطبه 2.)
در جامعه دردخيز و انديشه كش، او بود كه حقوق پاى مال شده زنان را احيا كرد، و فرمود: آنان نيز چون شما مردان، بشرند:
اَيُّها النَّاسُ؛ ان لِنِسائِكُمْ عَلَيْكُمْ حَقّاً... فَاتَّقُواللَّهَ فى النِّساءِ وَاسْتَوصُوا بِهِنَّ خيراً.(تحف العقول، ص 34.) اى مردم! همانا زنانتان را بر شما حقّى است... پس درباره زنان از خدا بترسيد و با آنان خوش رفتارى كنيد.
او بود كه آمده بود تا جهان را مدينه فاضله كند، كه در آن خردها و ارزش هاى متعالى انسانى، و نه خواهش هاى نفسانى و احساسات بشرى، حاكم گردد. او به راستى پيشواى بى بديل انسانيّت و رهايى گر بشريت بود. در ميان مردمانى به پا خواست كه خوارترين ها بودند، و در سايه نعمت وجود او و به بركت بعثت اش با احتشام ترين مردم در درازاى قرن ها و عصرها و روزگارها شدند. تمدّن بشرى به هنگام ظهور محمد (ص) به كهنگى گراييده بود و به راه تباهى مى رفت، و با ظهور آن بزرگوار چهره اش دگرگون شد، و راه و روش آن تغيير يافت و راه تعالى را در پيش گرفت. آرى، تمدّنى كه راهِ قهقرا و پس رفتْ را مى پيمود، به راه تعالى بازگشت، و چه بازگشت بزرگى!!
هر يك از فرشته و حيوان با يك چشم به جهان مى نگرند؛ فرشته فاقد چشم چپ است؛ بدين معنا كه به امور مادّى نمى نگرد و از خواهش هاى طبيعى بى بهره است، و حيوان فاقد چشم راست؛ بدين معنا كه به امور روحانى و معنوى نگاهش نمى افتد. و امّا انسان، از هستى اى برخوردار است كه در آن مادّه و روح درهم آميخته است. يعنى موجود زنده اى است كه از هر دو چشم بهره مند است؛ چشم راست و چپ هر دو را دارد. از اين رو، هرگاه تنها با چشم راست به جهان اطراف خود بنگرد و از جنبه ماديّت خود روى گرداند، به دشمنى با خواسته هاى طبيعى خود برخاسته است. و هرگاه، تنها با چشم چپ به جهان بنگرد و جانب روح اش را فروگذارد، و هدف نهايى خود را با ارضاء خواسته نفسانى و سيرابى غرائز حيوانى اش قرار دهد، باز هم به خود ستم روا داشته است؛ چرا كه خود را از اوج بشريت به حضيض حيوانيّت فرو انداخته است «اُولئكَ كَالْاَنْعامِ بَلْ هم اَضَّلُ».(اعراف، آيه 179.) اين آميختگى ميان روح و مادّه است كه به بشر اين امكان را داده است تا اين كه براى خود در زندگى هدف و مقصدى متعالى در نظر گيرد. و اين ويژگى آفرينش آدمى است كه او را از حيوان و فرشته ممتايز گردانيده است. كار بزرگ محمد (ص) اين بود كه انسان را واداشت تا به اين جهان با هر دو چشم بنگرد، و او را به سلوكِ صراط مستقيم ره نمود، و از انحراف به سوى چپ يا راست بازداشت. و او را به راهى خواند كه پايان آن مدنيّت متعالى و حيات معنوى و سعادتمندانه بود؛ چرا كه تعاليم و آموزه هاى جاودانه اش تأمين كننده: دنيا و آخرت آدميان است و اين به واقع كارى است كارستان:
رَبَّنا آتِنا فى الدُّنْيا حَسَنَةً وَفِى الآخِرَةِ حَسَنَةْ.(بقره، آيه 201.) پروردگارا، ما را در اين جهان نيكويى – نعمت - ده و در آن جهان نيز نيكويى بخش.
محققان و پژوهش گران دانش تاريخ بر اين باورند كه تعالى به دست آمده بشر در تمدن و دانش و معارف و فنّاورى پس از بعثت محمد (ص) با آن چه پيش از بعثت بدان دست يافته، بيرون از قياس است. از اين رو، بشريت در درازناى تاريخِ خود، كسى چون محمد (ص) را خدمتگذار تمدّن بشر نمى شناسد. او بزرگترين انسانى است كه زمين در خود پروريده است. پيامبر جهانيان است، نه تنها پيامبرِ شرق و نه تنها پيامبر مسلمانان؛ پيامبر همه بشريت است. بزرگى است كه هيچ گاه در زمان و مكان نمى گنجد، دعوت او نيز چنين است. براى همين در جهان مردى را نمى شناسيم كه همه جهانيان از او بهره مند شوند جز محمد (ص). هر كس اگر منصفانه زندگى او را بكاود و از مبادى تعاليم و آموزه هايش آگاه شود، در مى يابد كه ديگر امّت ها نيز چون امّت اسلامى از دعوت او بهره برده اند. اساساً همه پيامبران در خدمت بشر بوده اند، و محمد (ص) بزرگ ترين و والاترين و سرآمد آنان است.
اگر به روزگارى كه اين بزرگ در آن به دنيا آمد، و عصرى كه در آن ظهور كرد بنگريم، بر شگفتى مان مى افزايد و حيرت مان شدّت مى يابد. او در تاريك ترين روزگارها به دنيا آمد، و در ميان منحطترين مردم باليد؛ مردمى كه حق و باطل را فرق نمى نهادند و عدل و ستم را از هم باز نمى شناختند. در اين روزگارِ سياه براى زدودن ستم و طغيان از چهره زمين، و براى محو فقر و بيچارگى از جامعه بشرى به پا خاست و، همه توان خود را در اين راهِ مردافكن به كاربرد، و هستى خود و عزيزانش را فدا كرد. شريعتى آورد كه حاوى قوانين راقى و داراى مبادى عالى و سازگار با طبيعت و سرشت انسان ها بود؛ نظامى شامل و فراگير، كه خردها از آوردنِ مانند آن، چه رسد برتر از آن، ناتوان است. شريعت او نظام مند و مبتنى بر سنّت هاى آفرينش است، كه حق هر يك از غرائز را ايفا مى كند. ميان طبيعت انسانى و خواسته هاى او حايل نمى گردد، و در برخورد با خواهش هاى طبيعى، با نهايت تسامح و تساهل برخورد مى كند. محمد (ص) محاكم داورى را پيراست و سلطه هاى قضايى را برداشت، احكامى كه ريشه در دوستى ها و دشمنى ها و شهوت ها و غضب ها داشت از ميان برد، و در مسند عدالت و انصاف جاى داد، و از بروز ظلم و بيداد و رفتن به بى راهه مانع شد، و از مردمى شقاوتمند انسان هايى سعادتمند، و از خوارشدگان عزيزان پرداخت، و در تطهير و پاكى جامعه بشرى از آلودگيهاى نفسانى و پليديهاى روحى كوشيد شخصيت و كسانى را كه از خود بتى و اربابى ساخته بودند درهم كوبيد. دعوت محمد (ص) بر اساس قهر و غلبه و زور و تزوير نبود. پذيرش دعوتش را بر هيچ كس تحميل نكرد؛ بلكه مردم را در رد و قبول آن آزاد گذاشت:
إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِراً وَإِمَّا كَفُوراً.(انسان، آيه 3.) ما راه را به او (انسان) بنموديم، يا سپاسگزار باشد و يا ناسپاس.
محمد (ص) پيش از آن كه دعوتش را بر اعمال و رفتار آدميان مبتنى كند، دل ها را مى ربود. از اين رو، دعوت او بر محور ايمان بود، و جاى ايمانِ مومن قلب اوست، و اين قلب است كه فرمانرواى دست و زبان و ديگر اعضا و جوارح آدمى است و جوارح آدمى كارگزارِ دل اوست. و پر روشن است كه دعوتِ دل ها و ربودن آن ها از راه زور و چيرگى ممكن نيست. از اين رو، براى نفوذ در دل ها، از پند نيكو و دل پذير بهره مى جست و براى تسخير انديشه ها و تسليم خردها، راه حكمت و برهان را در پيش داشت، و در برخورد با عنادوَرْزان، با شيوه اى نيكوتر (جدال احسن) گفت و گو مى كرد. و اين ها، راه هايى بود كه از خداى خويش آموخته بود:
ادْعُ إِلَى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُم بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ.(نحل، آيه 125.) [مردم را] با حكمت – گفتار درست و استوار - و پند نيكو به راه پروردگارت بخوان، و با آنان به شيوه اى كه نيكوتر است مجادله و گفت و گو كن.
دين اسلام وجود خود را به كشورگشاييها و جوانمرديهاى بنيان گزارانش مديون است. در صورتى كه مسيحيان به يارى شمشير و تل آتش، آيين خود را به ديگران تحميل مى كنند... پروردگارا! كاش همه ملّت هاى اروپا روش تركانِ مسلمان را سرمشق خود قرار مى دادند. دينى كه محمد (ص) آورد بى گمان از مسيحيت برتر بود. در آيين او هرگز يك مرد يهودى (حضرت عيسى) را به خدايى نگرفتند، و يك زن يهودى (حضرت مريم) را مادر خدا نپنداشتند، و يهوديان ديگر را مورد نفرت و كينه خويش قرار ندادند. در آيين او هرگز به كفرِ جنون آميز مسيحيان دچار نگشتند و يك خدا را، سه خدا و سه خدا را، يك خدا ندانستند. در آيين او هرگز خداى خود را به زير دندانهاخرد نكردند(اشاره به عِشاء ربانى است؛ مراسمى كه در بسيارى از شاخه هاى مسيحيّت، به ياد شام آخر عيسى (ع) با حواريّون، كه ضمن آن كشيش، اندكى نان و شراب (نماد جسم و خون مسيح) تبرك مى كند و به حضار مى خورانَد.) ايمان به خداى يگانه، تنها اصل بزرگ آيين محمد بود. دين محمد دينى است معقول و جدّى و پاك و دوستدار بشريت. معقول است؛ زيرا هرگز به جنونِ شرك گرفتار نگشت و براى خدا همدست و همانند نساخت و اصول خود را بر پايه اسرارى متناقض و دور از عقل استوار نكرد. جِدى است، زيرا قمار و شراب و وسايل لهو و لعب را حرام دانست و به جاى آنها پنج نوبت نماز در روز تعيين نمود. پاك است، زيرا تعداد بى حد و حصر زنانى را كه بر بستر فرمانروايان آسيا مى آرميدند به چهار زن محدود كرد، دوستدار بشريت است، زيرا زكات و كمك بر همنوع را از سفر حج واجب تر شمرد، اين ها همه نشانه هاى حقيقت اسلام است. فضيلت همزيستى را نيز بر آنها بيفزاييد.(دانش مسلمين، ص 106؛ به نقل از اسلام از نظر ولتر.)
محمد (ص) در آغاز به تهذيب و پالايش نفوس پرداخت، و اين كارى است كه با زور و اجبار و خشونت انجام نمى گيرد، و بُرنده ترين سلاح او در چيرگى بر دشمنانش «خُلْقِ عَظيمِ» و رحمت و شفقت و مهرورزى او به آدميان بود، و از همين روست كه پيامبر رحمت، ناميده شد؛ رحمت بر دور و نزديك، بيگانه و آشنا، رحمت بر دوست و دشمن:
وَما اَرْسَلْناكَ اِلَّا رَحْمَةً لِلْعالَمِينَ.(انبياء، آيه 107.) و ما تو را نفرستاديم مگر رحمتى براى جهانيان.
و در اين راه چه رنج ها و آزارها كه تحمّل كرد، تا آنجا كه خود فرمود:
ما اُوذِىَ نَبِىٌّ مِثْلَ ما اُوذِيتُ.(بحارالانوار، ج 39، ص 56.) هيچ پيامبر مانند من [در هدايت خلق] رنج و آزار نديد.
آن گاه كه در مكّه بود مى توانست شدّت عمل و قساوت و زور به كار گيرد و اگر مى خواست مى توانست اصحاب و يارانش را وادارد تا دشمنان و مخالفانش را در يك شب با «ترور» از پاى در آورند و زمين را از وجود آنان پاك كنند. و اين شيوه اى بود كه اگر به كار مى گرفت، هيچ گاه آن همه رنج و آزار نمى ديد؛ چرا كه سرانِ دشمنانش شمارشان از عدد انگشتان تجاوز نمى كرد. وليكن او چنين كارى نكرد؛ زيرا كه پيامبرِ رحمت بود. محمد (ص) در برخورد با دشمنانِ دعوتش، آن گاه دست به شمشير برد كه به رويش شمشيرها كشيدند. در حقيقت به مانندِ دشمن با آنان رويارو شد، و از حيات خود و كسانى كه دعوت او را پذيرفته بودند دفاع كرد. و اگر با اين شيوه به دفاع برنمى خاست دشمن، او و ياران اش را نابود مى كرد و دعوت به ايمان و توحيد را مانع مى شد. و اين راهى بود كه خداى رحمان پيش روى او و مردمان قرار داده بود:
فَمَنِ اعْتَدَى عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ ما اعْتَدَى عَلَيْكُمْ وَاتَّقُوا اللَّهَ.(بقره، آيه 194.) پس هر كه به شما تجاوز كند بمانند آن بر او تجاوز كنيد - از اندازه مگذريد - و از خدا پروا داشته باشيد.
پيامبر، همچنان كه در پيش اشاره شد، در هيچ دانشگاهى و مركز دانشى درس نخواند، و از معلّم و استادى نياموخت، و در محضر هيچ متفكّرى ننشست، و در هيچ محيط علمى و فكرى نشو و نما نكرد. در جامعه اى رشد يافت كه جهالت در آن سروَرى مى كرد، و غرور و عصبيّت بر آن سايه افكنده بود. و قرآن كريم در مواضع گوناگون(اعراف، آيه 158 – 157؛ جمعه، آيه 2.) اعلام كرده است كه محمد (ص) امّى (درس ناخوانده) است و در ميان «امّيين» باليده است. و جالب اين كه هيچ كس از هم عصران او اين حقيقت را انكار ننموده است. و در تاريخ نيز ياد نشده است كه هم رديفان او كه از كودكى با او بودند در اين ادّعا او را تكذيب كرده باشند. او به حق مردى است كه هيچگاه نياموخت، و در هيچ محفلى از محافل يهوديان و نصرانيان قدم ننهاد، و نزد هيچ فيلسوفى يا متكلّمى، چه از ايران و چه از يونان و چه ديگر جاها درسى نخواند و ننوشت؛ كه اگر خوانده بود، يا مى نوشت، همدرسان و استادان اش از آن ياد مى كردند و به داشتن چنين همدرس و شاگردى مباهى بودند. علاوه، دشمنانش نيز آن را دست آويزى براى مبارزه با او قرار مى دادند.
وَمَا كُنتَ تَتْلُوا من قَبْلِهِ من كِتَابٍ وَلاَ تَخُطُّهُ بِيَمِينِكَ إِذاً لَارْتَابَ الْمُبْطِلُونَ.(عنكبوت، آيه 48.) و تو پيش از آن (قرآن) هيچ نوشته اى نمى خواندى و نه آن را به دست خود مى نوشتى، كه آن گاه – اگر نوشتن و خواندن مى دانستى – كجروان و باطل گرايان به شك مى افتادند.
بى ترديد محمد (ص) با قطع نظر از وحى الهى، چيزى بيش از معاصرانش، و قصّه هاى جاهليّت و مطالبى كه در انجمن هاى قريشيان گفته مى شد، نمى دانست. و عصر و روزگارى را كه در آن مى زيست عصر جاهليّت ناميدند، و جالب اين كه، اين نامگذارى از سوى خود محمد (ص) بود. چنين نامگذارى جز از داناى خبيرى كه دانش و جهل و دانايى و نادانى را مى شناسد ممكن نيست. امّا محمد (ص) امّى بود، ليكن جاهل نبود. با اين كه امّى بود كتابى آورد كه از آياتِ بيّنات پديد آمده و بليغان از آوردن مانند آن ناتوانند، همچنان كه پيشگامان علوم و فيلسوفان و صاحبانِ انديشه هاى ثاقبِ و وَقّاد و نافذ و روشنگر از رقابت با آن عاجزند. كار سترگ محمد (ص) اين بود، كه در ميان «اُمّييّن (درس ناخواندگان)» و در عصر تاريكيها و پراكندگيهايى كه تباهى ها آفريده و مزاجِ دهر و زمانه را نيز تباه ساخته بود، فروغ دامن گسترِ اين كتاب بى بديل را تابانيد و گلبانگِ محمّدى را در همه سوى و كوى طنين افكن ساخت، و در پرتو معارف وسيع و اِلهِيّات غنىّ و احكام و اخلاق ژرفِ بنيادى آن، امّتى بزرگ پديد آورد كه دانشمندان و انديشه وران آن پايه و اساس تمدنى عظيم را بنا نهادند. نگارِ من كه به مكتب نرفت و خط ننوشت / به غمزه مسئله آموزِ صد مدرّس شد. (حافظ). محمد (ص) امّيى بود كه بشريّت را به مكارم اخلاق و سرمنزل اعلاى فضيلت ره نمود، و به ارزش هايى فراخواند كه براى بشر بى سابقه بود، و از اين پس نيز نمونه نخواهد داشت.
اِنَّما بُعِثْتُ لِاُتَمِّمَ مَكارِمَ الْاَخْلاقِ.(معجم بحارالانوار، ج 4، ص 548.) برانگيخته شدم تا صفات پاكيزه و شرف اخلاقى را به تمام و كمال، بياموزم.
از اين رو، هر مرشد يا متفكرى كه در عرصه هدايت و انديشه گام نهد، يا پيرو اوست و مكتب او را در ارشاد و تعليم سلوك مى كند، يا اين كه هرگز قادر نخواهد بود كه آن چه اين امّى بزرگ آورده است بياورد. امّيى كه خواندن و نوشتن نياموخته، و در مكتبِ هيچ استادى را نكوبيده، وليكن كار بزرگ خويش را با آموختنِ كتاب و حكمت آغاز كرده است:
هو الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَإِن كَانُوا من قَبْلُ لَفِي ضَلاَلٍ مُبِينٍ.(جمعه، آيه 2.) اوست آن كه در ميان مردم درس ناخوانده – عرب – پيامبرى از خودشان برانگيخت كه آيات او را بر آنان مى خوانَد و پاكشان مى سازد - از آلودگى كفر و اخلاق زشت - و كتاب – قرآن - و حكمت – انديشه و گفتار و كردار درست - به آنان مى آموزد، و هر آيينه پيش از اين در گمراهى آشكار بودند.
آرى، آموختن به همه مردم، نه فقط مردم عرب. امّيى است كه با دانشمندان يهود با تورات، و با قسّيسان نصارى با انجيل هاشان، به گفت و گو مى نشيند و در عين حال آنان را چنين توصيف مى كند، كه به موسى كليم دروغ بستند، و درباره عيسى مسيح ناروا گفتند، و آنچه از تورات و انجيل در نزدشان است تحريف كرده اند:
يُحَرِفُّونَ الْكَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ.(نساء، آيه 46.) سخنان خداى را از جاى هايش مى گردانند – تحريف مى كنند.
امّيى بود كه در آغوش شرك پرورش يافت، و با مشركان درباره معبودهايى كه مى پرستيدند و همتايان خداوند قرار داده بودند و ارباب خود مى دانستند، به بحث و مناظره پرداخت. امّيى بود كه در مكتب «اُمّيت» و آغوش «وَثَنِيَّت» باليده بود، ولكن با جهل مبارزه مى كرد و با پرستندگان بت ها در ستيز بود و آنان را تخطئه و خدايان شان را ريشخند مى كرد. و مى فرمود چيزى را مى پرستند كه نه سودشان مى رساند و نه زيانى را از آنان برمى گرداند:
يَعْبُدونَ من دُونِ اللَّهِ مالا يَضُرُّهُمْ وَلا يَنْفَعُهُمْ.(يونس، آيه 18.) به جاى خدا چيزهايى را مى پرستند كه نه زيانشان مى رساند و نه سودشان مى دهد.
امّيى بود كه در سرزمين جهالت چشم گشود و در عصر و روزگار جاهليّت رشد كرد، و در سرزمين نادانى باليد. وليكن به دانش و آگاهى فراخواند، و از جهل و نادانى بازداشت. و دانايان و عارفان را برترى داد و مردمان را به اكرام و تجليل از آنان دعوت كرد:
قل هَلْ يَسْتَوِى الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ إِنَّمَا يَتَذَكَّرُ أُولُوا الْأَلْبَابِ.(زمر، آيه 9.) بگو: آيا آنان كه مى دانند و آنان كه نمى دانند برابرند؟ تنها خردمندان پند مى پذيرند.
براى مردم آئينى استوار و شريعتى جهانى و با گذشت، دينى آسان آورد كه در دنيا سودشان دهد، و در آخرت از آتش نگاهشان دارد، به بهشت راهشان نمايد. او خود فرمود كه خداى مرا به آيين حنيف، يعنى دينى كه در آن كجى نباشد (اسلام) برانگيخته است؛ آيين جوانمرد و آسان: بَعَثَنِى بِالْحَنِيفِيَّةِ السَّهْلَةِ السَّمْحَةِ.(كافى، ج 5، ص 494.)
چشم بشر همانند چنين بشر امّى نديده است، نه پيش از او و نه پس از او، و در هيچ جاى عالم؛ در هيچ سرزمينى و در ميان هيچ قومى، نظيرى براى او به گوشش نخورده است. اين امّى در ذات خود معجزه است؛ در دانش و حكمت و خلق نيكو معجزه است، در عقل و هوش و دِرايت معجزه است، و در حلم و بردبارى و شجاعت و گذشت معجزه است؛ در همه كمالات و صفات انسانى معجزه است. و چه بسيار از وجوهِ اعجاز، كه در اين شخصيت كامل و در اين موجود شگفت انگيز نهفته است. در سرزمينى خشك و بى حاصل كه جز شدّت و خشونت، نمى رويد و ميوه اى جز قساوت و سنگدلى و صلابت در صخره ها و دشت ها و درختان و خارها و حيوانات و انسان هاى آن نيست، پرورش يافت. و بديهى است كسى كه در چنين سرزمينى ببالد، از او جز قساوت و خشم و غضب و بدخلقى و خونريزى، انتظار نمى رود، و نبايد جز كبريا و خود بزرگ بينى و خودشيفتگى، سرسختى و عصبيّت و شورش و انتقام؛ يعنى همان ويژگيهايى كه عرب جاهلى گرفتارش بود، انتظار داشت. در حالى كه شعارش دانش و بردبارى و پاكى و نيك خُلقى و فروتنى، و رفتارش گذشت و رحمت و بخشش و شفقت بود. و اين ويژگيها با قانون استيلا، چيرگى و سنّت هاى موروثى و تأثير محيط زيست، ناسازگار است.
او در دانش و عقل و دِرايت و انديشه و گفتار و كردارش برتر از جامعه اى بود كه در آن مى زيست، و زندگى پاكيزه اش را در آن مى گذراند. و چنين انسانى با اين ويژگيها نمى تواند در جامعه اى آن چنانى زندگى كند و در ميان مردمى آن چنان منحطّ، آمد و شد داشته باشد؛ چرا كه برترى ذاتى و والايى روحى، زندگى با آنها و نزديك شدن به آنها را ناممكن مى سازد، و اگر ناگزير از زيستن با آنها باشد، در برخورد با آنها جز درشتى و ترش رويى و اَخم و چين بر اَبرو افكنده و خشمگينانه نخواهد بود. ولكن محمد (ص) در ميان معاصرانش مانند يكى از آنان زندگى مى كرد؛ با آنها مى نشست و همزيستى مسالمت آميز و همراه با انس داشت و در انجمن هاشان شركت مى جست، و با آنها گفت و شنود داشت و به پرسش هاشان با گشاده رويى پاسخ مى داد. نيازهاشان را برآورده مى كرد. و چهره اى باز و شاداب و متبسم داشت، تا آنجا كه در اين برخورد نيكو «ضرب المثل» بود. مردم از او كبريايى و خودشيفتگى نمى ديدند. در ميان آنها چون آنها زندگى مى كرد، آن چنان كه او را نشناختند و برترى مقام و منزلت والا و گستره شكوه و عظمت او را درنيافتند. با اين حال دلبرده او بودند و امين اش مى دانستند. به لحاظ اعجازى كه در وجود او آشكار بود؛ در سيره اجتماعى اش كه بر آن مشى مى كرد هيچ گونه لغزشى نداشت، و هيچ كس بر او خرده نگرفت؛ نه از معاصرانش و نه از كسانى كه پس از او آمدند. در حالى كه براى بزرگان از نوابغ و پيشوايان و مصلحان بشرى خطاهاى بسيارى برشمرده اند، و برفرماندهان نظامى نيز، و در اين زمينه ها، رساله ها و مقاله ها و كتاب ها نوشته اند. ولكن هيچ كس درباره شخصيت محمد (ص) اين خرده گيريها را نكرد. حقاً سرسخت ترين دشمنانش كه بسيار بوده و هستند او را شخصيتى بزرگ و شگفت دانسته اند.
هر محقق و پژوهش گرى كه در زندگى او تأمّل كند، جز اين كه او را به بزرگى ياد كند و از او تجليل نمايد و درباره او به شگفت آيد نخواهد بود. متفكران و پژوهشگران از امّت هاى گوناگون درباره «عبقريّت» و قهرمانى او كتاب ها و رساله ها نوشته اند. صاحبان خردهاى نافذ و برتر و ارباب انديشه هاى ناب، رفتار و گفتار او را اسوه خود قرار داده اند. و چراغ روشنى فرا راه هدف هاى برتر خود. راه و روش او را بهترين و نزديك ترين راه براى وصول به مقصد انسانى خويش دانسته اند. محمد (ص) شخصيتى بود كه در وجود او صفات متضاد گِرد آمده بود. در عين صلابت و سختى، سهل گير و نرم خوى، و در عالى ترين مرتبه تواضع و متانت بود. صلابت و نرمى و وقار و تواضع را، كه در هيچ كس قابل جمع نيست، يك جا در خود گِرد آورده بود. هم شوخ و شيرين بود و هم جدّى و تلخ. خطيبى بليغ و زبان آوَر و در عين حال براى مردم سراپا گوش بود؛ بهترين شنونده كه با گوش جان به سخنان آنان گوش فرا مى داد: اُذُنُ خَيْرٍ لَكُمْ.(توبه، آيه 61.) گوش نيكوست براى شما. در حالى كه سخنوران و خطيبانِ چيره دست حوصله شنيدن سخنان مردمان پرگو و ياوه سرا را ندارند؛ چرا كه قدرت سخن گفتن با قدرت شنيدن ناسازگار است و قدرت بر هر يك ديگرى را از ميدان بدر مى كند.
محمد (ص) پيشوايى بود مطاع؛ در حالى كه در اجراى عدالت سخت گير بود، و على الاصول، يكى از ويژگيهاى پيشواى عدالت آن است كه در ميان مردمان چندان مطاع نباشد. پيشوايى كه در ميان قوم خود به عدالت شهره است، از آنجا كه بيش تر مردم تحمّل عدالت را ندارند، مطاع نخواهد بود؛ چرا كه لازمه اش اين است كه فرمانبران و كارگزاران بر زندگى و مقام و منزلت دنيايى و هر آن چه كه پيش شان عزيز و گرامى است بترسند، مبادا كه از دست بدهند. بسيارند فرمانروايانى كه به زيردستان خود دروغ مى گويند، و با مكر و فريب براى برانگيختن حميّت و غيرت و حماسه آنان، رويارو مى شوند. امّا محمد (ص) از اين همه وصف ها بدور و منزّه و پاك بود. و هيچ پيشواى جهانى در ميان قوم خود چون او مطاع نبود. با اين كه از او نمى هراسيدند، حتّى كوچك ترين سربازان او. در مدت زمانِ كوتاهى – كمتر از ربع قرن – همه جزيرةالعرب در برابر دعوت او خاضع شد. توفيق يافت. مردمى را كه بيش از هر قومى دل بسته تقاليد باطل و پيرو تعصّب هاى نارواى پدران شان بودند و آداب و رسوم خرافى را از پدران خود به ارث برده بودند، پذيراى دعوت توحيد كند.
در خُلق و خوى و سيرت نيز از ثبات و پايدارى برخوردار بود. تغييرات و دگرگونيهاى روزگار و فراز و فرودهاى آن، در راه و روش و خلق و خوى او هيچ گونه تأثير نگذاشت؛ چه آن گاه كه تنها بود و غريبانه در مكّه به دعوت مردم برخاست، و قريش در برابر دعوتش ايستاد، و از پذيرش آن امتناع ورزيد و او همراه با همسر مهربانش و يك نوجوان (على (ع)) كه سخت دلداده او بود در مسجدالحرام نماز را به پا مى داشتند. و چه آن گاه كه پيروزمندانه با سپاهى عظيم وارد شهر مكّه شد و جزيرةالعرب در برابرش خاضع گرديد و دعوتش فراگير شد و به بيرون از جزيرةالعرب راه يافت و با نوشتن نامه، پادشاهان را به اسلام فراخواند و سقوط شُكوه هاى آنان را اعلام كرد؛ در هر دو حال بر يك خُلق و خوى و سيره بود. او همان محمد بود؛ محمد امّى! و هيچ گونه تحوّلى در رفتار و خلق و خوى او پديد نيامد. آن گاه كه در مجلس بزرگان از صحابه اش مى نشست، محمّد بود، و آن گاه كه در پيش روى دشمنانش مى ايستاد؛ چه كافران و چه مشركان، محمّد بود. در هر حال محمد بود. با كوچك و بزرگ و فقير و غنى نيز محمّد بود. در جنگ محمّد بود، در صلح نيز محمّد بود. در شكست و ضعف و تنهايى و در پيروزى و قدرت، محمّد بود. نه در شكست مى هراسيد و نه در پيروزى، بدمستى و گستاخى مى كرد. در كاميابى و ناكامى محمّد بود؛ چرا كه در همه حال و با همه كس، محمّد بود.
محمّد (ص) مسئوليت هاى بسيارى داشت؛ هم قاضى بود، هم قانونگذار و هم كارگزارِ جامعه اى كه پديد آورده بود. در عرصه پيكار با نفس و در جهاد با دشمن پيشتاز قوم خود بود، و در نبرد با دشمن فرماندهى شايسته بود. شمار جنگهايى كه خود در سِمت فرماندهى آن قرار داشت بسيار بود، و در مدت كوتاهى كه در مدينه بود بيش از شصت جنگ داشت و حضور او در جنگ ها مايه دلگرمى و پايدارى سربازانش بود. على (ع) در توصيف او در جبهه نبرد آورده است كه:
كُنَّا اِذا اْحَمَّرَ الْبَأسُ اِتّقَيْنا بِرَسُولِ اللَّهِ (ص) فَلَمْ يَكُنْ اَحَدٌ مِنَّا اَقْرَبَ اِلَى الْعَدُوِّ مِنْهُ.(نهج البلاغه، الفاظ غريب، 9.) هنگامى كه آتش كارزار تفته مى شد ما خود را در پناه فرستاده خدا (ص) حفظ مى كرديم، و از ميان ما كسى نزديكتر از او به دشمن نبود.
رئيس و پيشواى قوم خود و معلّم و امام شان بود، و مربّى و اَدب آموزِ امّت خويش؛ بلكه پدرِ مهربان آنان. كارهايى كه محمد (ص) انجام مى داد كارستان بود و حيرت زا و مردافكن، در وسعتى كه خردها را به شگفتى وامى داشت. خطبه مى خواند و مردمش را موعظه مى كرد و اندرز مى داد و آنان را به كارهاى نيكو و پرهيز از زشتيها وامى داشت و آيات الهى را بر آنان تلاوت مى كرد و كتاب و حكمت مى آموخت و نيز آن چه را كه نمى دانستند و مى بايست كه بدانند مى آموخت. به عيادت بيمارشان مى رفت و از فقيران شان تفقد مى كرد و در جمع شان مى نشست. گرسنه ها را، سير و اغنيا را به كار نيك و انفاق تشويق مى نمود. با اين حال در محيط خانه همسر شايسته و نيكو براى همسرانش بود. حقوق آنان را مى پرداخت و در بندگى خداوند يارى شان مى كرد، و به ايفاى حقوق آنان كوشا بود، و از هيچ چيزى در انجام وظيفه شوهردارى اش نمى كاست.
كشاورز كار آمدى بود كه هزاران نخل در باغ هاى مدينه كاشت و پروريد، بى هيچ سستى و ملالتى. مهم تر از همه اين ها، پيامبرى بود كه از سوى آفريدگار براى همه انسان ها برانگيخته شده بود. وحى بر او نازل مى شد و او بارِ گران نبوّت را به شايستگىِ تمام بر دوش مى كشيد، مبلّغان دينى را به سوى شهرها و روستاها گسيل مى داشت، و با فرستادن نامه ها فرمانروايان و پادشاهان را به برپايى عدالت و قيام به قسط فرامى خواند. جالب اينكه انبوهىِ كارها و انباشتگىِ مسئوليت ها، هيچ گاه او را از انجام وظيفه عبوديّت و تهجّد و بيدارى شب باز نداشت. او پرستنده ترين بندگان خدا بود. براى همين از به پا خاستن در شب و بيدارى آن، حتّى براى يك شب غفلت نورزيد. تا آنجا كه برخى گفته اند: بيدارى شب از سوى خداوند فريضه او بوده است. و اين يكى از ويژگيهاى اوست، در هر حال، ايستاده و نشسته خدا را به يگانگى مى ستود، و در برهه اى از زندگى اش، يك روز در ميان، (يك روز نه يك روز)، روزه مى گرفت.
محمد (ص) از كيد و مكرى كه بر سر راه هر مصلحى است بركنار نبود، از شيطنت هاى طاغوت هاى سياسى، اقتصادى و فرهنگى بدور نبود. زندگى او از جوانب گوناگون در معرض خطر بود، تا آنجا كه كسرىِ ايران خسرو پرويز آن گاه كه او را به اسلام فراخوانده بود، فرمان كشتن و ترورش را داد. با اين حال محمّد براى حفظ جان خود محافظ و نگهبان نداشت، بر در خانه اش نگهبانان نبودند، و براى نماز در مسجد جايگاه ويژه اى نساخت. او در پناه خداوند به زندگى پر مخاطره اش ادامه داد تا رسالت خويش را به شايستگى پايان برد. در ميان مردم چون يكى از آنان مى زيست، در حالى كه از هر سو در محاصره دشمن بود و در شهرى (مدينه) مى زيست كه دشمنان پرشمارى همچون يهوديان، مشركان، و از همه خطرناك تر منافقان، در آن مى زيستند. منافقان، كسانى بودند كه لباس دوست بر تن داشتند، و در نهان دشمنى مى ورزيدند. و محمد (ص) آنان را به خوبى با نام و نشان مى شناخت. ولكن با آنان به مدارا و تساهل رفتار مى نمود و دلسوزشان بود، و با چهره اى گشاده با آنان رويارو مى شد. مى خواست تا به راه آيند و از نفاق و كينه بِرَهند. در دوره بعثت بارها در معرض ترور بود، و در يك قدمى مرگ؛ چه با سمّ، چه با شمشير، يا خراب كردن ديوار بر سرش و جز اين ها. چه بسيار انجمن هايى كه شكل گرفت تا طرح ترور او را بريزد، و چه بسيار تصميم هايى كه گرفته شد تا نورى را كه بر افروخته است خاموش كند. امّا همه اين ترفندها به مددِ پروردگارش به شكست و رسوايى انجاميد، و آرزوهاى ترفندسازان بر باد رفت و تجارت شان جز خسارت، راه به جايى نبرد. و سوداشان سودى نكرد: «فَما رَبِحَتْ تِجارَتُهُمْ و كانوُا مُهْتَدِينَ»(بقره، آيه 16.) زنى از يهوديان كه آهنگ مسموم كردن او را داشت، محمّد (ص) و يكى از يارانش را به خانه اش به ميهمانى دعوت كرد، ولكن خدايى كه او را براى هدايت آدميان برانگيخته بود از كيد آن زن نگاهداشت و راز شوم او را فاش كرد، و جالب اين كه محمّد (ص) او را بخشود و مجازات نكرد.(كافى، ج 5، ص 341، حديث 9.) چه بسيار دشمنانى كه مورد مهر و دوستى او بودند، و چه بسيار كسانى كه آشكارا آهنگ كشتن او را داشتند! برخى شان آتش جنگ را عليه او افروختند. در مكّه و مدينه بى محافظ و نگهبان مى زيست، آن سان كه از اين دو شهر وارد مى شد بيرون مى رفت، و آن سان كه در ميدان جنگ بود در مجلس صلح مى نشست، و هيچ نگهدارنده اى نداشت جز خداى نگهدارنده آسمان و زمين. ساعت ها؛ بلكه روزها در مسجد بى دربان و بى نگهبان به قضاوت مى نشست و در ميان مردم داورى مى كرد، و پرسش هاشان را پاسخ مى گفت، و در ميان شان خطبه مى خواند، در حالى كه براى تيرهاشان بهترين هدف بود. با سفيران و هيئت هايى كه به ديدارش بار مى يافتند بى محافظ و بى پرده ملاقات و ديدار مى كرد، در تاريكى شب در هر شبانه روز براى اقامه نماز، از خانه بيرون مى شد؛ در حالى كه تاريكى فرصتى مناسب براى ترور او بود، و همه دشمنانش از بيرون رفتن او در تاريكى شب آگاه بودند. از حال يارانش پرس و جو مى كرد، به خانه هاشان مى رفت، بيمارشان را عيادت مى نمود، و در تشييع جنازه هاشان شركت مى جست و بر آنان نماز مى خواند. پاره اى از آن چه كه حكومتِ او را بر ديگر حكومت ها برترى مى داد، اين بود كه هيچ كس را بر اساس ظن و گمان و به اتّهام، بازداشت نمى كرد؛ بلكه كسانى را كه بر او ستم روا داشته بودند مى بخشيد، و اين بزرگوارى و كرامت بود كه دشمنانش را هم چون دوستانش درباره او به داورى وامى داشت؛ و براى همين بود كه چه پيروز مى شدند و چه شكست مى خوردند از او نمى هراسيدند. خانه محمّد (ص) چون كاخ هاى برافراشته و دژهاى سخت و استوار نبود. خانه گلينى بود كه دشمنانش به سادگى مى توانستند بر سرش ويران كنند، يا اين كه به خانه اش وارد شوند و او را در خانه بكشند، همچنان كه در مكّه انجام دادند، و او به سوى مدينه هجرت فرمود.
هيچ كس را به جرم اين كه مخالف سياسى است بازداشت نكرد، و اساساً زندانى براى مخالفان سياسى اش نداشت. اما سيره او در ميدان جنگ، همچنان كه على (ع) فرمود: از همه يارانش به دشمن نزديكتر بود. ولكن دشمنان نتوانستند به او دست يابند. براى همين است كه بقاىِ وجود او و دوامِ زندگى پاكيزه اش معجزه اى بزرگ بود، و اين نبود جز عنايت ويژه از سوى پروردگار عزيز و مهربان. خداوند او را نگهداشت و از خطرها حفظ كرد تا دعوتش را به خوبى انجام داد و رسالت خود را به پايان برد، آن گاه او را به جوار خويش فراخواند تا پاداش انبوه و عطاى جليل خداوند را دريافت كند.
حسن تدبير و اداره نيكوى جامعه، از ديگر ويژگيهاى آن بزرگوار بود. حسن تدبير و مديريت شايسته از ويژگيهاى بسيار شريف و عالى است كه هر زعيمى از داشتن آن ناگزير است و با نبود آن رهبرى جامعه ناتمام خواهد ماند. مديريت برترين دانش اجتماعى و نفيس ترين آنها است. و در روزگار ما از فنون راقى و هنرهاى متعالى است و بخشى از دانش هايى است كه در دانشگاههاى بزرگ دنيا تدريس مى شود. تدبير نيكو در رهبران و فرماندهان تنها يك وسيله نيست؛ بلكه در ذات خود نوعى پيروزى است. و اما محمّد (ص) آن چه براى او ناخوشايند و زحمت افزا و راز سقوط و رمز انحطاط است، تدبير ناصحيح جامعه به ويژه جامعه اى است كه بر پايه تعاليم وحى تأسيس شده است. از اين رو، همواره و در مواضع گوناگون و مناسبت ها، نسبت به رهبرى جهان اسلام و تدبير جامعه و شيوه سلوك حاكمان هشدار مى داد. در سخنى، به تصريح، نگرانى خود را در اين باره ابراز فرمود:
اِنِّى ما اَخافُ عَلى اُمَّتىِ الْفَقْرَ و لكِنْ اَخافُ عَلَيْهِمْ سوُءَ التّدْبيرِ(عوالى اللئالى، ج 4، ص 39.) من از فقر و تهيدستى بر امت خويش بيمناك نيستم. وليكن از فقر فكرى و اداره ناصحيح آنان در هراسم.
او خود در تدبير جامعه بزرگترين پيشواى جهان است و هيچ كس به پايه او نرسد. او فنّ مديريّت و هنرِ تدبير جامعه خود را پيش از بعثت نياموخته بود، و با كسى كه از اين دانش و هنر برخوردار باشد ديدار نكرده بود، وليكن در حسن تدبير و هنر اداره جامعه اش همانندى نداشت. او قومى را تدبير كرد كه از انسانيت دورترين ها بودند، و جامعه اى را سامان داد كه منحطترين جامعه ها بود. مانند حاكمان نظامى فرمان نمى راند، و چون مستبدان خود رأى و ديكتاتورها يكه تاز نبود. او مردم را به راه انسانيت ارشاد مى كرد، به حق و رشد و بالندگى فرامى خواند. او توانست در پرتو آموزه هاى وحيانى، جامعه «اَعْلَونْ (برتر)» بسازد و از ميان نادان ترين مردم انسان هاى نمونه تربيت كند. محمد (ص) يك مردم شناس خبيرى بود، و اين مردم شناسى فضيلتى بزرگ و كرامتى والاست كه مى سِزد يكى از دانش ها شمرده شود، و در دانشگاههاى بزرگ تدريس گردد. محمد (ص) در اين ويژگى، برترين مردم بود، و آشناترين آنها به انسانها و خصايص روحى آدميان. مى دانست چه كسى براى چه كارى شايسته است. ابوذر را كه قِدّيسِ اكبر و پيشتاز در اسلام بود به فرماندهى ارتش منصوب نكرد. همچنان كه جوانمردى چون اُسامه را منصب قضاوت نداد. كسى كه سيره رفتارى و اجتماعى و سياسى محمد (ص) را بكاوَد از اين نمونه ها بسيار مى يابد. او طرّاح نظامىِ بامهارتى بود. صاحب نظران در اين فنّ كه سيره نظامى او را كاويده اند، به هيچ خطاى نظامى بر نخورده اند؛ بلكه همگى به نبوغ نظامى او گواهى داده اند، و در اين موضوع رساله ها و كتاب ها نوشته اند.
نكته مهمّ اين كه، پيروزى نظامى در جنگ همراه با رفتار انسانى والا و در نهايت عدالت، علاوه بر مهربانى و شفقت بر دشمن، از مشكل ترين امور است، و عادتاً امرى محال و ناممكن. در حالى كه محمّد توانست اين امر ناممكن را ممكن و عملى سازد، و گوى سبقت در كرامت و بزرگوارى با دشمن را بربايد. و اين كارى بزرگ و انسانى بود كه جانشين او على (ص) در جنگ هاى سه گانه اش، با قاسطين و ناكثين و مارقين انجام داد و پس از او فرزندش حسين (ص) در سرزمين كربلا و در آن جنگ نابرابر به كار برد. اين سخن گزافه نيست؛ محمد (ص) بزرگترين رهبر جهانى است كه در جامعه بشرى ظهور كرده است، ولكن تاكنون بشريت او را آن چنان كه شايسته است نشناخته و حق او را ادا نكرده است.
محمد (ص)، على رغم اعتدال و سلامت مزاجى كه داشت، عمر طولانى نكرد، و با اين كه مى توانست چون مُتْرِفان و اسرافكاران زندگى كند، زيست ننمود. زندگى شخصى او بسيار ساده و دور از تجمل بود. و شايد سر اين كه بهره اى اندك از زندگى برد، تلاش و كوشش و فداكارى و از خودگذشتگى او در راه دعوت به اسلام بود؛ در راه سعادت بشر و براى پديد آوردن زندگى سعادتمندانه انسانها و اين نكته اى شايسته تأمل و دقت است. به پا خاست و در پيكر پژمرده جهان، روح حيات دميد. و كاخهاى ظلم را فروريخت؛ كاخهايى كه با جمجمه مبارزان راه حق و عدالت برپا بود و قصرهايى كه بر روى گورها بنا شده بود. و بت هايى را كه به پيكر محرومان و ستمديدگان نصب شده بود در هم شكست. محمد (ص) مردى نبود كه بدى را با بدى پاسخ دهد و دشمنانش را كه در حق او بد كرده بودند به بدى مجازات كند؛ دشمنانى را كه در دشمنى و كينه ورزى با او از هيچ كارى دريغ نورزيدند. براى همين، آن گاه كه بر آنان چيزه گشت انتقام نگرفت، و دادگاه انقلابى براى محاكمه آنان برپا نكرد و خون هاشان را نريخت بلكه يوسف وار همگان را در راه خدا آزاد كرد:
لا تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ يَغْفِرُ اللَّهُ لَكُمْ وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ.(يوسف، آيه 92.) امروز بر شما هيچ سرزنش نيست، خدا شما را بيامرزد، و او مهربان ترين مهربانان است.
«وحشى» قاتل عمويش را قصاص نكرد و از «هند» همسر ابوسفيان انتقام نگرفت؛ اين زن كينه توز و جگرخواره اى كه جنگ عليه او را به پا كرده بود. آن گاه كه فاتحانه و بى خونريزى، بى آن كه قطره اى خون بريزد، وارد سرزمين مقدس مكه شد، سعد بن عباده، كه فرمانده لشكر بود دستور داد تا اين شعار را سر دهند: اَليومُ يَوْمُ الْملْحَمَةِ اَلْيَومُ تُسبى الحُرَمَةُ.(بحارالانوار، ج 22، ص 105.) امروز روز خونريزى بزرگ و روز اسيرى زنان تان است. محمد (ص) با شنيدن اين شعار، بى درنگ او را از فرماندهى عزل كرد و على بن ابوطالب را به جاى او نصب كرد و فرمود اين شعار را سردهند:
اَليومُ يَومُ الْمَرحَمةِ.(مجمع البيان، ج 10، ص 553.) امروز روز رحمت و عفو و گذشت است.
او هيچ گناهى را به مانند آن پاسخ نمى گفت؛ اما نيكى را به نيكى پاداش مى داد، و بخشش را نهايت قدرت مى دانست. بى ترديد، آنچه درباره حضرت محمد (ص) گفته شد، همه سخن نيست.(درباره شخصيت حضرت محمد (ص) به كتاب «محمد فى القرآن» نوشته آيت اللّه سيد رضا صدر رجوع شود.) و اين گزارش كوتاه در توصيف اين يگانه يكتا – اگر چه به تكرار بود - در قياس با ابعاد وجودى اين «انسان خليفة اللَّه»، كه مقتداى خليفگان خداوند بر روى زمين است، و شرحِ آثار وجودى و بركات بعثت جهانى او و حكايتِ رنج هاى طاقت سوز و مردافكن اش در دعوت به يكتاپرستى و دست گيرى از انسان فرومانده در تاريكى جهل، تاريكى عادات و رسوم خرافى، تاريكى هوس ها و آراء و انديشه هاى جاهلى، قطره اى از دريا بود، كه دست ما آدميان از وصول به ژرفاى آن سخت كوتاه است. و روشن است كه هر چه آمد به قَدْرِ فهم محدود ما بود.
هفت دريا اندرو يك قطره اى
جمله هستى ز موجش چَكره اى
جمله پاكيها از آن دريا بَرند
قطره هايش يك به يك ميناگرند
شاهِ شاهانست و بلكِ شاه ساز
وز براى چشمِ بد نامش اياز
چشمهاى نيك هم بر وى بَدَست
از رهِ غيرت، كه حُسنش بى حدست
يك دهان خواهم به پهناى فلك
تا بگويم وصف آن رشكِ مَلَك
ور دهان يابم چنينِ و صد چنين
تنگ آيد در فغانِ اين حَنين
اين قَدَر هم گر نگويم، اى سنَد
شيشه دل از ضعيفى بشكند
شيشه دل را چو نازك ديده ام
بهر تسكين بس قبا بدريده ام(مثنوى، دفتر پنجم، بيت 1887 – 1880.)
چگونه ممكن است، مردى را كه تنها در مخلوق بودن، مانند ديگر بشرهاست توصيف كرد؟ ليكن او پيامبر است و ديگران، ديگران اند. مردى كه داراى مقام «عبوديّت تامّه» است؛ و فيض هستى، به بركت وجود او، به ديگران مى رسد. مردى كه با اولين نگاهش به اين جهان «آتشكده فارس فرو مى ميرد و كاخ كسرى فرومى ريزد»، و راهى تازه پيش پاى انسان مى نهد، مدرسه ها را مى بندد و مدرسه اى ديگر به روى بشريت مى گشايد. قالب ها را در هم مى شكند و قالبى نو مى ريزد، فلك را سقف مى شكافد و طرحى نو درمى اندازد. مغزها را از انديشه هاى فرسوده مى پيرايد، و انديشه اى بديع عرضه مى نمايد، و تفكرى تازه مطرح مى كند، و راه را براى گفت و گو باز، تا بحث ها در گيرد و بازار رد و قبول، گرم گردد و مغز آدميان به تلاش و تكاپو واداشته شود و دفينه هاى خرد شكوفا گردد. مردى كه به ايمان فرا مى خواند، ليكن نه دعوت به ايمان چشم بسته و جاهلانه؛ بلكه دعوت به ايمان مبتنى بر تعقّل؛ چرا كه او آمد تا انسان صاحب مغز و لُبّ گردد. مردى كه برخاسته از آكادمى هاى آتن، يا اسكندريه مصر، از رم، يا مدائن نبود، آنجا كه انبوهِ كتابها و فيلسوفان و انديشه وران و دانشمندان و اديبان و شاعران و هنرمندان، همه دانستنى ها و انديشه ها و تجربه هاى گرانقدر نسل ها و تمدن هاى تاريخ بشرى را گِرد آورده بودند، تا انسان هاى متمدن و تربيت يافته بسازند؛ بلكه او از قلب صحراى تشنه و سوزانى برخاسته بود، كه ذهن تاريخ هرگز از آن خاطره اى نداشت. او در بدوى ترين جامعه بشرى برانگيخته شد. آيا ممكن است مردى بدين عظمت و احتشام را توصيف كرد، و درباره او سخن گفت؟! هرگز!! مگر مى شود قطره را گفت تا در ثناى اقيانوس سخن بگويد، و از ذرّه خواست تا فضايل خورشيد را بسرايد... اَيْنَ التّرابُ و ربُّ الأرباب؟ چه نسبت خاك را با عالم پاك؟
مدح تعريفست و تخريق حجاب
فارغست از مدح و تعريف آفتاب
مادح خورشيد، مدّاحِ خودست
كه دو چشمم روشن و نا مُرْمَدست(مثنوى، دفتر پنجم، بيت 9 – 8.)
اكنون كه دست ما از دامنِ اين شخصيت شگفت، كوتاه است و تعريف و توصيف جامع و بايسته او ما را نرسد، چاره نيست، جز اين كه با زين العابدين على بن حسين (ع) هم نوا شويم و خداى را بر اين نعمت سترگ سپاس بگزاريم، كه بر ما - نه بر امّت هاى پيشين – منّت نهاد و محمّد (ص) را ارزانى داشت و از هدايت فراگيرش برخوردارمان كرد و در قلمرو شفاعت نيكويش درآوَرْد: اَلْحَمْدُ للَّهِِ الَّذى من عَلَيْنا بِمُحَمَّدٍ نَبِيِّهِ (ص) دُونَ الْاُمَمِ الْماضِيَةِ... بارخدايا! مرتبه محمّد (ص) را به سبب رنجهايى كه در راه تو كشيد، و براى خشنودى تو در هر گردابى فروشد، و هر شرنگ گلوگيرى را به جان نوشيد، تا آنجا كه نزديكانش از او روى گرداندند، و بيگانگان بر دشمنى او همداستان شدند؛ عرب براى جنگ با او مهار اسب ها برگرفت، و براى تاختن بر او بر شكم مركب ها تازيانه نواخت، تا از دورترين جايگاهها كينه توزى خود را در محل و مأواى او فرود آورد،(نهج البلاغه، خطبه 194.) بار خدايا: به بالاترين درجه، در بهشت والا گردان، تا آن اندازه كه هيچ كس در هيچ منزلت با او يكسان نباشد و در هيچ مرتبت با او همپايه. در آستان تو هيچ فرشته مقرّب و هيچ پيامبر مرسل با او برابرى و همدوشى نكند. «اَلَّلهُمَّ فَارْفَعْهُ بِما كَدَحَ فِيكَ اِلىَ الدَّرَجَةِ الْعُلْيا من جَنَّتِكَ حَتَّى....».
...........................