اعوان: جمع عون مددكار.
اعوام: جمع عام به معنى سال.
دهور: جمع دهر روزگار فقوله على مزالدهور
بعضى على را به معنى من گرفته اند گمانم آن است كه به حسب سوق انسب است كه به معنى استعلاء باشد.
يعنى: بار خدايا اى صاحب پادشاهى باقى هميشه و سلطنت غالب بى لشگر و عزت باقى مانده برگذشتن روزگار و سالهاى رفته و زمان و روزهاى گذشته ى رفته.
يعنى: غالب است سلطنت تو غالب شدنى كه نيست حدى او را به اوليتى، و نيست نهايتى او را به آخريتى يعنى او را اول و آخرى نيست.
يعنى ابد و سرمد است.
باب استفعال به معنى طلب نيست.
يعنى: بلند است سلطنت تو چنان بلندى نمودنى.
سقطت: لغت مصدر است.
دون: قرب.
بلوغ: رسيدن.
امد: نهايت.
باب استفعال به معنى طلب نيست.
يعنى: بلند است سلطنت تو چنان بلندى نمودنى.
سقطت: لغت مصدر است.
دون: قرب.
بلوغ: رسيدن.
امد: نهايت.
استيثار: اختيار كردن.
ادنى: پائين تر.
اقصى: نهايت بالائى.
يعنى: علوى كه افتاده است هر چيز نزد رسيدن به نهايت او و نمى رسد پائين تر چيزى كه اختيار نمودى تو به آن از رفعت نهايت وصف وصف كنندگان.
استيثار: اختيار كردن.
ادنى: پائين تر.
اقصى: نهايت بالائى.
يعنى: علوى كه افتاده است هر چيز نزد رسيدن به نهايت او و نمى رسد پائين تر چيزى كه اختيار نمودى تو به آن از رفعت نهايت وصف وصف كنندگان.
يعنى: گم شده در تو صفات و مندرس شده در تو نعمتها.
به عبارت اخرى اين مطلب آن است كه صفت تو عين ذات تو است و ذات تو در هيچ جهتى از جهات معلوم نيست پس وصف تو در صفات كم است معلوم نيست بعد از اينكه چنين شد ريخته و پراكنده و پارچه است نزد تو صفت وصف كنندگان كه تواند وصف تو نمايد كه بعد از اينكه تو در هيچ جهت معلوم نيستى تحقيق اين مقال در كتاب وسيله النجاه ذكر نموده ام رجوع شود.
متحير و سرگردان است در تعقل و بزرگوارى تو فهمهاى دقيق فطن.
.............................