نكته ى جالبى كه در هيچ جا و نزد هيچ كس نمى توان يافت و حتى نمى توان تصور كرد و از ويژگى هاى خالق و رب بودن حضرت حق مى باشد ؛ اين است كه سببيت سبب را نيز او خود جعل كرده است ؛ يعنى چنان نيست كه آتش حرارت دهد و آب سبب رطوبت باشد و خدا نيز در برابر اين تأثير و تأثر محكوم و بى نقش تلقى شود ، بلكه اين خداوند است كه آب را آفريده و سببيت آب را براى رطوبت در او به وديعت نهاد و هم او است كه خاصيت سوزانندگى آتش را در آن ايجاد كرد ؛ بنابراين ، خاصيت حرارت و ارتباط بين آن و آتش فقط به دست خدا است . در دعاى كميل مى خوانيم :
و بقدرتك التى ذل لها كل شى ء .
يعنى قدرت خدا فوق همه ى قدرت ها است و همه چيز مقهور سر پنجه ى اراده ى نافذ او است : «از سبب سوزى اش سو فسطايى ام.»
از قضا ، سر كنگبين صفرا فزود
روغن بادام خشكى مى فزود
خداوند ، تنها پناه انسان
حضرت در ادامه مى فرمايد : «اليك المفر و المهرب.» ؛ يعنى هر گاه حادثه ى ترس آورى پيش آيد كه چاره اى جز گريز نباشد ، تنها تو پناه گاه و ملجأ ما هستى و به هر جا روى آوريم ، در كوى امن تو گام نهاده ايم .
اين سخن از يك واقع نگرى ژرف برخاسته است كه خود بر خداشناسى كامل امام معصوم گواهى مى دهد .
«ابن فهد حلى» از بزرگ ترين علماى اسلام فرموده است : «آيه ى شريفه ى :
(و اذا سألك عبادى عنى فانى قريب) دليل بر بى نهايت بودن خدا است ، زيرا هر كس در هر زمان و در هر مكان او را بخواند ، خدا همان جا حاضر است و فقط خدا است كه حقيقت نامتناهى و محيط بر همه ى موجودات است.» و اين خود معناى ديگرى از آيه ى كريمه ى (فأينما تولوا فثم وجه الله) مى باشد .
بنابراين ، اگر مقر و پناهگاه هر بيچاره و فرارى فقط او باشد و اگر عامل فرار نيز هم او باشد ، آن گاه مفهوم آن جز اين نيست كه ما هيچ چاره اى از او نداريم . بدين جهت ، در حديث قدسى آمده است : «أنا بدك اللازم» ؛ يعنى از من هيچ چاره اى نداريد و به عبارت ديگر ، بندگان ناگزير از من و اراده ى قاهر من هستند. در دعاى ديگر نيز آمده است : «لا منجا منك الا اليك.» يعنى اگر از خشم و غضب تو بگريزيم ، باز هم فقط بايد به سوى تو روى آوريم . در برخى دعاهاى شعبان نيز مى خوانيم : «أعوذ برحمتك من عذابك.» بنابراين ، از عذاب و سخط الهى جز به سوى رأفت ربوبى نمى توان گريخت .
اميد آن كه با منبع بى نهايت عظمت و قدرت و كمال و علم بيش از پيش آشنا شويم ، چرا كه او خود را چنين معرفى فرموده است :
(ذلك بأن الله هو الحق و أن ما يدعون من دونه هو الباطل)؛
واقعيت و حقيقت تنها از آن خدا است و آن چه به جاى او مى خوانند ، باطل و بيهوده است .
ولى جهل ، بيداد مى كند و نمى گذارد آدمى به يگانه موجود حقيقى و منشأ همه ى خوبى ها و زيبايى ها و خاستگاه همه ى كارها و پديدارها روى آورد و با آن كه همه چيز ما از او است ، او را نمى شناسيم و حضور فراگير او راحس نمى كنيم . شايد اگر يك روز به خود آمده و هويت واقعى خويش و نسبت آن با آفريدگار را نيك بيابيم ، از جهل حيرت زاى خود سخت در شگفت شويم . آيا ماهى شناور در دريا ، از آب - اين عنصر حيات بخش و فراگير محيط زندگى آبزيان - غافل است ؟ هرگز ! او آب را نيك مى شناسد و از خشكى سخت گريزان است ، ولى صد حيف كه انسان از خدا - اين وجود متأصل محيط به ممكنات و هستى بخش و بقابخش به خلايق - بى خبر است !
اللهم انك ان صرفت عنى وجهك الكريم ، أو منعتنى فضلك الجسيم ، أو حظرت على رزقك ، أو قطعت عنى سببك ، لم أجد السبيل الى شى ء من أملى غيرك ، و لم أقدر على ما عندك بمعونة سواك ، فانى عبدك و فى قبضتك ، ناصيتى بيدك ؛
خدايا ! اگر روى پر مهر و با كرامت خود را از من بگردانى ، يا فضل بزرگ خود را از من دور كنى ، يا روزى خود را قطع فرمايى ، يا راه هاى پيوند به خويش را بر من ببندى ، هرگز راهى به هيچ يك از آرزوهايم نخواهم داشت و هرگز با كمك ديگران نمى توان به خزاين بركاتى كه نزد تو است ، دست يابم ، زيرا من بنده ى تو هستم و در اختيار توام و مرا از اين حال رهايى نيست .
ره آوردهاى ادعيه ى معصومين عليهم السلام
ادعيه اى از معصومان عليهم السلام به ما رسيده كه قبل از هر چيز ، بيان كننده ى وضعيت روحى و موقعيت خود آن امامان همام و بازگو كننده ى درجه ى كمال و معرفت آنان است . بر اين پايه ، اين دعاها دو ره آورد براى ما دارد :
1. دعاها ، خداوند عظيمى را كه سازنده ى همه ى عالم و مدبر سراسر هستى است ، به ما معرفى مى كنند و به ما رهنمود مى دهند كه گشايش همه ى گره هاى بسته و كليد و رمز همه ى قفل هاى ناگشوده تنها نزد قادر مطلق و داناى كل است كه آفريننده ى عالم و آدم است ؛ بدين جهت ، امام سجاد عليه السلام عرضه مى دارد : بار الها ! اگر تو روى از من بگردانى ، به هيچ يك از اهداف و آمال خود نخواهم رسيد و گره اى از كار من گشوده نخواهد شد و اگر همه ى ماسوا نيز به يارى ام بشتابند ، دردى از من دوا نخواهد شد و هيچ گاه به گنجينه هاى مواهب تو دست رسى نخواهم داشت . آن گاه علت اين امر را بيان نموده و مى فرمايد : «فانى عبدك و فى قبضتك ، ناصيتى بيدك.» ؛ زيرا من بنده و در اختيار توام و اين تويى كه بر من و مقدرات من چيره هستى .
2. مسئله دوم ، عظمت و بلنداى مقام خاندان عصمت و طهارت عليهم السلام است ؛ آنان كه احاطه ى قيومى خداوند سبحان را بر عوالم وجود ، ديده اند . قرآن درباره ى اهل معرفت مى فرمايد :
(ان فى خلق السموات و الأرض و اختلاف الليل و النهار لآيات لأولى الألباب الذين يذكرون الله قياما و قعودا و على جنوبهم و يتفكرون فى خلق السماوات و الأرض ما خلقت هذا باطلا سبحانك فقنا عذاب النار) ؛
در آفرينش آسمان ها و زمين براى خردمندان نشانه هايى است ؛ همانان كه خداى را ايستاده و نشسته و آن گاه كه بر پهلو خوابيده اند ، ياد مى كنند و در اسرار آفرينش آسمان ها و زمين انديشه مى كنند (و مى گويند:) پروردگارا ، چيزى را بيهوده نيافريده اى . تو پاك و منزهى ! پس ما را از عذاب آتش نگاه دار .
اصولا بزرگان معصوم عليهم السلام خود را حتى براى لحظه اى خارج از احاطه ى علمى و تدبيرى حضرت حق نمى بينند و همواره خويش را در حضور و محضر خداوند متعال مى يابند . از اين رو ، برد شعور ايشان تا اعماق هستى و ملكوت عالم امتداد و نفوذ دارد و دامنه ى كلامشان به پهنه ى گيتى است و ژرفاى سخنانشان به ميزان پيچيدگى ساختار هستى مى باشد و سخنان آن بزرگواران گويا قرآنى ديگر است كه از زمين به آسمان صعود مى كند ؛ از اين رو ، اگر انسان با آن رهبران معصوم ارتباط معنوى برقرار سازد و با آنان سنخيت روحانى يابد ، در همان حد به راز آفرينش آگاه خواهد شد و معناى حقيقى شفاعت هم همين است كه انسان بتواند در نظام تربيتى در كنار معصومان باشد و در حد گستره ى وجودى خود به واسطه ى آنان از خير وجود و درجات قرب بهره مند گردد و ظرفيت استعداد خود را از بار معرفت و مكرمت آنان اشباع نمايد ، زيرا نجات حقيقى و راستين از آتش جهنم با شفاعت معصومان ، پس از تحمل و پذيرش علم آنان است و همين است معناى جمله اى كه در زيارت جامعه به خدمت آن بزرگواران عرض مى كنيم : «محتمل لعلمكم.» ؛ يعنى علم شما را من بر جان خود وارد كرده و آن را تحمل مى كنم .
خداوندگارا ، توفيق معرفت مقام آنان و پيروى از دستورهايشان را به ما عطا كن و دل و جان ما را به واسطه ى آن منبع طهارت و تقوا ، پاك و بى آلايش نما .
لا أمر لى مع أمرك ، ماض فى حكمك ، عدل فى قضاؤك ، و لا قوة لى على الخروج من سلطانك ، و لا أستطيع مجاوزة قدرتك ، و لا أستميل هواك ، و لا أبلغ رضاك ، و لا أنال ما عندك الا بطاعتك ، و بفضل رحمتك .
خدايا ! با وجود اراده ى تو مرا اختيارى نيست و فقط فرمان تو بر من جارى است و تقدير تو براى من عادلانه است و هرگز از حيطه ى قدرتت ، راه خروجى براى من متصور نيست و هرگز از دايره ى مشيت نافذت برون رفتى نخواهم داشت و جلب نظر تو در وسع من نمى گنجد و به خشنودى تو نمى توانم رسيد و هرگز به نعيم جاودان نزد تو دست نخواهم يافت ، مگر با اطاعت از تو و برخوردارى از رحمت بى شائبه حضرتت.
............................