در اينجا ايراد چند بحث لازم است. اول اينكه ما انسانها به چه كيفيت و به چه صورت، آمادگى براى پذيرش بخششها و نعمتهاى خداوند متعال پيدا مى كنيم؟ آيا ما انسانها به همين دليل كه به صورت انسان خلق شده ايم. صد در صد آمادگى براى پذيرش نعمتهاى خداوند متعال داريم؟ در واقع، قابليت ما، به دليل انسان بودن و مخلوق بودن، به نام انسان است تا اينكه جاعليت خدا براى ما كامل باشد، چنانكه گفته اند: العطيات بقدر القابليات. يعنى بخششهاى الهى، به ميزان قابليت انسان است.
بحث دوم اينكه، آيا اين اعمال و كارها و اخلاقى كه به ما دستور داده اند آنها را انجام دهيم و به تمرين آن اعمال و اخلاق، اشتغال پيدا كنيم، آيا همين اعمال، صد در صد سازنده ى يك زندگى به نام بهشت است و يا اين اعمال فقط براى پذيرش نعمتهاى خداوند متعال است كه در ما آمادگى به وجود مى آورد، نه اينكه اعمال، صد در صد سازنده ى نعمتهاى خداوند متعال باشد.
و اما بحث سوم آنكه، پيدايش استعداد و آمادگى براى پذيرش نعمتهاى خداوند متعال، چگونه بر تمرين و تكرار يك چنين اعمالى به نام عبادت و يا خدمات اجتماعى
توقف دارد، كه اگر چنين اعمالى را تمرين نكنيم، استعداد ما بالا نمى رود و قابليت پيدا نمى كنيم، و در صورت عدم قابليت ما، دست جاعليت الهى هم خود به خود تعطيل و متوقف مى گردد، با تكميل بحثهاى سه گانه ى بالا، كاملا براى ما روشن مى شود كه دعا و نيايش، در همان حدودى لازم است كه خداوند متعال و ائمه ى اطهار عليهم السلام دستور داده اند و از آن طرف، كوشش و خواهش هم در همان حدودى كه براى ما مقرر داشته اند.
در اطراف بحث اول مى گوئيم كه تكامل انسان، در دو مرحله قابل ظهور و تصور است، كه اگر در يكى از اين دو مرحله نقص و قصورى به وجود آيد و يا توقف پيدا شود، انسان در يك چنان لياقتى قرار نمى گيرد كه بتواند نعمتهاى الهى را قبول كند و استعداد پذيرش فيوضات الهى را داشته باشد. مرحله ى اول اينكه انسان در خلقت، كامل و مجهز باشد، در آفرينش نقصى نداشته باشد، چنان خلق شده باشد كه اگر در شعاع تعليمات درست و تربيت صحيح قرار گيرد، انسانى صد در صد كامل و در انتهاى كمال باشد. مشاهده مى كنيم آيات قرآن، از تكميل خلقت ما خبر مى دهد و گزارش مى دهد كه انسانها در آفرينش منهاى هر نوع نقص و قصورى مى باشند و خدا هر كسى را در خلقت، كامل و مجهز آفريده است، چنانكه مى فرمايد: لقد خلقنا الانسان فى احسن تقويم. انسان را به بهترين قوام و هندسه آفريده ايم. آنچنان كامل و مجهز كه در علم خدا نقطه ضعفى و يا نقصى در آفرينش او وجود ندارد و كاملتر از اين آفرينش، قابل تصور نيست، و در اين رابطه، شايد درست باشد حديث مشهورى كه گفته اند: ان الله خلق الانسان على صورته. يعنى خدا انسان را مطابق صورت خود خلق كرده است. بر اين حديث (اگر حديث باشد) ايراد گرفته اند كه مگر خدا صورت دارد تا انسان را مطابق صورت خود بيافريند؟ پس چون خدا صورت ندارد، حديث هم درست نيست. و گفته اند شايد اين حديث را عده اى ساخته باشند كه آنها را مجسمه مى گويند، يعنى قائل به جسمانيت و قد و قيافه براى خدا هستند. وليكن با يك توجيهى كه شايد صد در صد هم مطابق واقع باشد و يك انسان حكيم و يا معصومى چنين حديثى را
گفته باشد، مى توانيم بگوئيم كه البته خداوند صورت ندارد، زيرا او يك وجودى نيست كه محصول عرض و تركيب باشد، بلكه او يك حقيقت بسيط و مجرد است. در ذات او، كميت و كيفيت وجود ندارد. وليكن انسان را طورى ساخته و مهندسى كرده است كه مى تواند با صفات الهى و اعمال و اخلاق خدا هماهنگى داشته باشد، يعنى چنان بداند كه خدا مى داند، و چنان بتواند كه خدا مى تواند، متصف به صفات الهى و متخلق به اخلاق خدا شود، چنان كه فرموده اند: تخلقوا باخلاق الله. يعنى خود را به اخلاق و صفات الهى مجهز كنيد. البته انسان محصول كميت و كيفيت، و محصول هندسه و تركيب است. هر چه كاملتر و بهتر مهندسى شده باشد، نمايش كاملتر و عاليترى دارد، و هر چه در ساخت و هندسه ى وجود، ناقص باشد قهرا نمايش ناقصترى خواهد داشت، زيرا كار و فعاليت انسان بر پايه ى اسباب و هندسه اى است كه برابر آن ساخته شده باشد. پس خداوند طورى انسان را مهندسى كرده است كه مى تواند خداگونه حركت كند و خداگونه بداند و خداگونه كار كند. منظور از اينكه انسان بر طبق صورت خدا خلق شده، اين نيست كه خدا صورتى داشته باشد بلكه انسان چنان صورتى پيدا كرده و طورى مهندسى شده است كه مى تواند هماهنگى با خداى خود داشته باشد و نقشه هاى الهى را در علم و عمل خود پياده كند. صحت حديث نامبرده با يك چنين توجيهى هيچ مانعى ندارد، بلكه از خلقت كامل انسان خبر مى دهد، آنچنان كامل و مكمل كه مى تواند خليفه ى خدا باشد. در هر صورت انسان، در خلقت خود كامل و مجهز است. چنان ساخته شده كه مى تواند در حركت و نمايش و صفات و اخلاق، مانند خداى خود باشد.
و اما مرحله ى دوم: مرحله ى تربيت ا نسان است كه اگر بر پايه ى خلقت تربيت نشود و رشد پيدا نكند، مانند يك گنج مدفون و بلااستفاده مى ماند. خداوند انسان را عالم نيافريده بلكه او را مجهز به وسائلى كرده است كه مى تواند عالم شود و همينطور قادر و مريد و مختار نيافريده است، به كيفيتى كه هنگام تولد، قادر مطلق باشد، بلكه او را به كيفيتى آفريده كه اگر خود را به كار بزند و به تربيت كامل برسد، مى تواند عالم و قادر مطلق باشد. انسان يك ماشينى است كه مى تواند حركت كند و بعد از حركت، خود را به
مقصد برساند، وليكن در خلقت خود، حركت و مقصد نيست، از اين رو خداوند براى انسان، دو مرحله قرار داده است كه بعد از طى اين دو مرحله، يك انسان كامل و مطلوب خواهد شد. بر اساس كمال خود، مى تواند نعمتهاى الهى را بپذيرد و از آنچه خدا براى او خلق كرده است بهره بردارى كند. ائمه ى اطهار عليهم السلام، در تبليغات و تعليمات خود، به حركت انسان در مرحله ى دوم، خيلى نظر دارند و مى فرمايند: اگر انسان، مراحل تربيتى خود را به ثمر نرساند، براى خدا و اولياء خدا، اهليت پيدا نمى كند و فرموده اند: ليس منا من لم يولد مرتين. يعنى اگر انسان، در مرتبه ى دوم تولد پيدا نكند، ملحق به ما آل محمد (ص) نمى شود و وابسته ى به ما نيست. منظور از تولد دوم، ساخت تربيتى انسان است كه خداوند در سوره ى شمس مى فرمايد: قد افلح من زكيها. يعنى كسى رستگار مى شود كه خود را تزكيه و بپروراند. با اين حساب، فقط تعليم و تربيت است كه خلقت انسان را به ثمر مى رساند و او را به صورت يك انسان كامل و لايق جلوه مى دهد.
در اينجا براى پيدايش تربيت و تزكيه ى نفس انسان، لازم مى شود بدانيم چه برنامه هائى لازم است كه بعد از اجراى آن برنامه ها، انسان، تولد دوم را پيدا مى كند و در مرحله ى دوم قرار مى گيرد. در اين رابطه خواهيم دانست كه تمامى دعاها و مجاهدات و اعمالى را كه به ما دستور داده اند، همه ى اينها بايستى اجراء شود، و تمامى اين تعليم و تربيتها بايستى بر انسان بگذرد تا انسان پس از طى مراحل تربيت شدن، در يك استعداد و لياقتى قرار گيرد كه بتواند از نعمتهاى خدا در دنيا و آخرت استفاده كند.
و اما در اطراف بحث دوم مى گوئيم، اعمال و اخلاق و دعاهائى كه به ما دستور داده اند، سازنده ى نعمتهائى به نام بهشت نيست كه خداوند آن را وعده داده باشد وليكن در ما لياقت و استعداد ذاتى و روانى به وجود مى آورد كه بر اساس همان استعداد و لياقت، مى توانيم از نعمتهاى بزرگ خدا در دنيا و آخرت بهره بردارى كنيم. همانطور كه در گذشته روشن شد، انسانها مانند فرزندان و كودكان يك پدر بى نهايت ثروتمند و قدرتمند هستيم كه تمام همت پدر اين است كه آن ثروت و قدرت نامتناهى را در
اختيار ما قرار دهد، و مى داند كه تنها سرمايه اى كه ما را آماده مى كند براى پذيرش آن ثروت و قدرت، علم و دانش و رشد و استعداد وجودى ما مى باشد. ما از مسير علم و دانش، بايستى آگاهى به ارقام ثروت و نعمت خدا پيدا كنيم و بدانيم كه در انبار وجود خدا و يا در آفرينش، چه نعمتهائى براى ما ذخيره شده و خداوند چه چيزهائى براى ما خلق كرده است. پس از اين دانستن، پيدايش استعداد و توانائى، براى تصرف و بهره بردارى از آنچه براى ما خلق شده، لازم است. شايد ما با مطالعه ى كتابها و يا تفكر در منابع طبيعت، بتوانيم يكايك نعمتهاى خدا را بشناسيم و بشماريم،، وليكن پيدايش قدرت و استعداد براى اين طور فكر كردن و شناختن و شمردن، به دست ما انسانها براى خود و ديگران قابل وقوع نيست. قدرت و استعداد، از نوع خلقت است و آنچه از نوع خلقت است، به اراده ى خدا واقع مى شود نه به اراده ى خود انسان و يا انسانهاى ديگر. براى مثال، اگر ما يك كودك كودكستانى را سر كلاس دانشگاه ببريم و در ارتباط با يك استاد دانشمند قرار دهيم، براى اين كودك، چنان امكاناتى فراهم نيست كه از دانش آن استاد استفاده مى كند و يا براى استاد ممكن نيست كه دانش خود را به آن كودك تعليم دهد. تنها چيزى كه در اينجا مانع بهره بردارى مى شود، ضعف استعداد كودك است. كودك الان از هر نوع نيروئى، نمونه اى مانند بذر در وجود خود دارد كه با اين نمونه ها نمى تواند بارهاى سنگين علم را قبول كند و تحمل نمايد. بايستى سازمان مغز و اعصاب و روح و روان او بيشتر از اينها قدرت پيدا كند و قوى شود تا بتواند از علوم دانشگاهى بهره بردارى كند. به همين مناسبت، علم و دانش، به صورت كلاسيك بالا و پائين مى رود، و به اين دليل در فراگيرى علم و تعليمات، مراتب را به وجود آورده اند كه اول پيش از تعلم، رقم استعداد شاگرد بالا رود و زيادتر شود و در مرحله ى دوم علوم مربوط به همان درجه ى استعداد به شاگرد تعليم داده شود. انسانها مى توانند علم و دانش را در كتابها و يا تذكرات و سخنرانيها به شاگردان خود عرضه كنند ولى نمى توانند در شاگردان خود، قدرت و استعداد فراگيرى بيافرينند، پيدايش اين قدرت و استعداد، به اراده ى خداوند متعال پيدا مى شود.
به همين مناسبت، در بعضى آيات، خداوند خبر مى دهد كه شما انسانها مانند بنائى نيستيد كه ساخته شده و رها گرديده باشد بلكه يك بنائى هستيد كه دائم در اختيار مهندس و در دست ساختمان است. در اين رابطه مى فرمايد: افعيينا بالخلق الاول بل هم فى لبس من خلق جديد. يعنى گمان مى كنيد كه ما در آفرينش ابتدائى جهان و انسان، خسته شده ايم و عالم را آفريده و به حال خود رها كرده ايم؟ نه، شما دائم در دست ساختمان بوده و به كيفيت بهتر و تازه تر ساخته مى شويد، هر روز لباس نوئى در آفرينش به قامت شما پوشيده مى شود و لباس كهنه اى، از آفرينش شما كنده مى شود، به طورى كه علم طب و دانشمندان تحقيق كرده اند، در هر هشت سال، يك مرتبه، تمام موجوديت ژنى و عصبى و خونى و گوشتى و استخوانى انسان از بين مى رود و جاى آنها گوشت و خونى ديگر، و اعصاب و استخوانهاى بهتر و قويتر پيدا مى شود مانند رشد موهاى بدن و ناخنها كه اين موجوديت مويى در سر و بدن و يا موجوديت ناخنها چند هفته اى بيشتر دوام ندارد، از بين مى رود و به جاى آنها مويى ديگر و ناخنى ديگر مى رويد. تمامى موجوديت بدن به همين شكل است كه بعد از دقت كامل خواهيم ديد موجوديت دوم ما خيلى بهتر و عاليتر و قويتر از موجوديت اول مى باشد. اين همان معناى آيه ى شريفه است كه خداوند مى فرمايد: هر روز لباس تازه اى به قامت شما پوشيده مى شود، البته لباس تازه در صورتى پيدا مى شود كه لباس كهنه از بين برود. يك چنين آفرينشى را ظهور استعداد و ظهور انسان از قوه به فعل مى نامند كه انسانها در آفرينش دوم و يا لباس دوم از استعداد بيشترى برخوردار هستند و توانائى دارند كه مطالب عاليترى را درك كنند. در همين جا بحث سوم مطرح مى شود كه مجاهدات و كوشش، درست پا به پاى دعا و عبادتها و نيايش بايستى اجراء شود كه دعاها و عبادتها از يك طرف مبادى علم است و در انسان آگاهى به وجود مى آورد كه چه چيزها براى او خلق شده و در انبار خدا ذخيره شده است. به دنبال اين آگاهيها انسان اعمالى كه در ارتباط با خدا انجام مى دهد، اين اعمال و كوششها رقم استعداد و توانائى انسان را بالا مى برد تا بر اساس
همين توانائيها بتواند از آنچه خدا به او داده و يا او از خدا خواسته است استفاده كند. مثلا ما در دعاى سحر در ماه رمضان، خواهشهاى عجيبى از خدا داريم، مى گوئيم، پروردگارا من چنان قدرتى مى خواهم كه تو دارى و يك چنان حكمتى كه تو دارى و يك چنان مشيتى نافذ و اراده ى قوى كه تو دارى. شايد در آن ساعتى كه يك چنين خواهشهائى از خدا داريم و يك چنان كلماتى بر زبان ما جارى مى شود، قدرت حركت كردن از اينجا به آنجا و يا چند كيلو بار برداشتن را نداشته باشيم و يا سازمان قلب و اعصاب ما آن چنان ضعيف باشد كه از مبارزه با ضعيفترين حيوانها و يا انسانها عاجز باشيم. پس در اينجا اگر لازم باشد كه دعاهاى ما مستجاب شود، اول لازم است كه ساختمان قلب و اعصاب ما عوض شود، يك چنان اعصابى قوى و نيرومند كه تحمل حمل بارهاى سنگين و مسئوليتهاى سنگين را داشته باشد. نمازها و دعاهاى ما و يا نيتها و خدمات ما به بندگان خدا، تمامى اينها برنامه ى جهاد است كه نيرو و استعداد وجودى ما را بالا مى برد. خداوند در تعريف نماز شب مى فرمايد: ان ناشئه الليل هى اشد و طاء و اقوم قيلا. يعنى شب زنده دارى، عبادتهاى شبانه و يا حركتهاى در شب، بيشتر موجبات استحكام و استعداد شما را فراهم مى كند، و در نتيجه از قدرت بيان بهترى برخوردار مى شويد. يعنى اگر شما نماز شب بخوانى، صاحب اعصابى قوى و نيرومند خواهى شد كه بر اساس همان نيروها قدرت بيان و گفتار شما بالا مى رود. بنابراين تمامى احكام قرآن، چه به صورت عبادتهاى واجب و مستحب باشد و چه به صورت دعاها و نيايشها، و چه به صورت كف نفس در خوددارى از گناه و معصيت، و چه به صورت خدمات اجتماعى، كسب مال حلال و ترك مال حرام، همه ى اين فعاليتها، رقم استعداد و توانائى وجودى ما را بالا مى برد و از آن طرف مضامين و معانى عبارتهاى به صورت دعا، رقم علم و دانش ما را بالا مى برد. در واقع، اسلام برنامه هاى توانائى و دانائى و يا دانائى و توانايى را به حد اكمل براى انسانها تنظيم كرده است كه اين دو برنامه ى علم و عمل، مانند دو بال مرغ در پرواز، موجبات تكامل و عروج روحى و فكرى انسان را فراهم مى كند تا بر اساس دانش خود بهترين و عاليترين نعمتها را از خدا
بخواهد و بر اساس جهاد و عمل و پيدايش توانائى، بتواند از آنچه خواسته است استفاده كند. به هر ميزانى كه در علم و عمل ناقص باشيم در دين خود ناقص هستيم، و به هر ميزانى كه در دين خود ناقص باشيم، از نعمتهاى خدا محروم هستيم، زيرا برنامه هاى اسلامى و قرآنى به جز آدرس نعمتهاى خدا و حركت به سوى جلب آن نعمتها چيزى نيست.
بعضى ها خيال كرده اند كه دين براى حاكميت به وجود آمده است كه خدايا پيغمبران را در مقام حاكميت، و انسانها را در مقام بندگى و بردگى قرار دهد. كسانى كه اينطور فكر كرده اند، در شناخت دين، خيلى به اشتباه رفته اند، بلكه دين، يك حركت و تربيت بر اساس همان حركت، و رسيدن به نعمتهاى بزرگ خدا در دنيا و آخرت است، اگر از حركت بازبمانيم، به مقصد نخواهيم رسيد.
و اما در اطراف بحث سوم، يعنى پيدايش علم و استعداد و توانائى و اراده ى خدا: مى پرسيم در صورتى كه اين دانائيها و توانائيها به نام استعداد و نيروى روح و قدرت تفكر از نوع خلقت و آفرينش است كه بايستى اين روحيه ها به اراده ى خدا در انسان به وجود آيد، آنچه مربوط به اراده و قدرت خداست خواهى نخواهى آفريده مى شود هر چند كه در حال غفلت و بى اطلاعى انسان باشد، مگر آنچه در وجود ما خلق شده دنباله ى خواهش و تقاضاى ما بوده و يا اينكه همه ى اينها بدون خواهش و بلكه در حال جهل و غفلت ما، در وجود ما خلق شده است. ما نبوديم كه از خدا چشم بخواهيم و خدا چشم بينا و يا گوش شنوا به ما داده است و همين طور تمامى اسرار و ابزارى كه در وجود ما خلق شده، در حالى خلق شده است كه ما آنها را ندانسته و نخواسته ايم و بلكه در حال جهل و غفلت بوده ايم كه خداوند بدون و علم و آگاهى ما يك چنين اسرار و ابزارى در وجود ما آفريده است.
در اينجا مى گوئيم، آنچه از نوع خلقت و آفرينش است، به اراده ى خدا خلق مى شود و احتياج به آگاهى و خواهش انسان ندارد. همانطور كه خداوند در وجود ما بدون اطلاع ما روح استمساك در ذرات و مواد تن ما خلق نموده تا اين ذرات و مواد،
اتصال به يكديگر پيدا كنند و از اين اتصال، جسمى به وجود آورند، و همچنين بدون آگاهى و اطلاع ما، روح نباتى و نيروى نماء و تزكيه در ما آفريده تا با اين روح مانند گياه و درخت رشد كند و همچون شجره، به مقام مخصوصى برسد. بدون آگاهى و بدون اطلاع ما، در وجود ما روح حيوانى آفريده است كه با آن احساس و اراده به وجود آمده، به همين كيفيت كه بدون آگاهى ما در وجود ما يك چنين روحها و نيروهائى خلق فرموده، روح ايمان و تقوا هم بيافريند و بهتر و بالاتر اينكه، ما را به روح القدس و نيروى ايمان و عظمت مجهز كند و در ما يك چنان نورانيتى قرار دهد كه با آن، جهل و ظلمت از وجود ما برداشته شود و تمامى اين نيروها را كه بر اساس آن استعداد به وجود مى آيد در حال جهل و غفلت ما در وجود ما خلق كند، و همانطور كه ما از نظر استحكام و استعداد بدنى در رحم مادر مجهز شديم و از اين خلقت بى خبر بوديم، از نظر فكرى و ايمانى هم مجهز مى شديم، هر چند كه بى خبر بوديم، تا در نتيجه همه ى انسانها مانند عيسى (ع) كامل و مكمل، عالم و مومن و نبى مرسل از مادر متولد شوند و ديگر نيازى به اين مجاهدات و كوششها و طلب و تقاضاها نباشد، و يك چنين سر نخى خدا به دست انسانها نمى داد كه تو اى انسان، اگر بخواهى و بيائى و بكوشى، من به تو مى دهم و تو را به ثمر مى رسانم و اگر نخواهى و نيائى، من تو را رها مى كنم.
مى گوئيم اى خدا، من نخواستم، تو مرا خلق فرمودى، و من نخواستم، تو مرا به نيرو و استعداد و قواى بدنى مجهز كردى، چه مى شد كه بدون خواستن من و بدون آمدن و زحمت كشيدن من، مرا مجهز به تمام نيروها و استعدادها كه با آن يك انسان كامل بودم مى آفريدى تا به محض اينكه خود را ببينم و بشناسم، خود را انسانى كامل و مكمل ببينم و بشناسم و گرفتارى يك چنين آزمايشها و ابتلائات و جلو رفتن و يا عقب افتادن را نداشته باشم. گرچه ما انسان هستيم و بنده ى خدا هستيم، حق يك چنين سئوالاتى و اعتراضاتى را نداريم و چنان كه شاعر مى گويد:
بر حق، حكمى كه خلق را شايد نيست
حكمى كه ز حكم حق فزون آيد نيست
هر چيز كه هست، آن چنان مى بايد
آن چيز كه آنچنان نمى بايد نيست
و خداوند در قرآن مى فرمايد: لا يسئل عما يفعل، و هم يسئلون. يعنى خداوند بر كارهائى كه انجام داده مورد ايراد و اعتراض واقع نمى شود، و اين مردم هستند كه مورد ايراد و اعتراض واقع مى شوند وليكن ما بندگان شرور و جسور نمى خواهيم اينجا بر تقديرات الهى و بر كيفيت خلقت، سئوال و اعتراضى داشته باشيم بلكه سئوال ما سئوالى تعلمى است و نه تعنتى و اعتراضى. ما انسانها حق نداريم بر خداى خود ايراد و اعتراضى داشته باشيم و در كار او چون و چرا كنيم وليكن حق داريم شاگرد مكتب او باشيم و همچون شاگردان كه از اساتيد خود علم و دانش مى طلبند، ما هم از خداى خود علم و دانش بطلبيم و بخواهيم. در اينجا يك چنين سئوالى را مطرح مى كنيم كه اگر توانستيم با دلائل علمى و عقلى و با استمداد و استفاده از خدا و كتاب خدا جواب آن را بگيريم و بدانيم ، كه شكر خدا را بجا مى آوريم از اينكه به ما آگاهى داده است و اگر نتوانستيم جواب آن را از كتاب خدا و يا تفكر و تعقل به دست بياوريم، تسليم مقدرات الهى مى شويم و از چون و چرا و سئوال و اعتراض خوددارى مى كنيم. آنچه مسلم است، خداوند در كتاب خود، از بعضى سئوالات نهى نموده و فرموده است: لا تسئلوا عن اشياء ان تبدلكم تسوكم. يعنى از بعضى چيزها كه اگر حقيقت آن را بدانيد ناراحت مى شويد، سئوال نكنيد. بديهى است كه انسان متعلم، از جواب سئوالاتى ناراحت مى شود كه خلاف عقل و استعداد او باشد وليكن سئوالاتى كه جواب علمى و منطقى دارد، باعث ناراحتى انسان نمى شود. بديهى است كه ما شايد نتوانيم به سر خلقت پيغمبران آگاهى پيدا كنيم، و شايد نتوانيم اين حقيقت را درك كنيم كه چگونه بعضى از آنها كامل به دنيا آمده اند و در همان كودكى به نيروى علم و ايمان مجهز بوده اند.
آنچه مسلم است، خود آنها مدعى هستند كه پيش از تولد، در عالم ارواح و اشباح و يا در عوالم ديگرى كه ما از آن خبر نداريم، يك چنين دورانى بر آنها گذشته كه اكنون بر ما مى گذرد. نمى توانيم بگوئيم كه پيغمبرها و يا امامها در بدو خلقت و آفرينش كامل بوده اند و كامل خلق شده اند و تعليم نديده هستند، هر چند كه استادشان خداوند
متعال بوده است. مى بينيم فرق آنها با ديگران در اين است كه آنها شاگرد مكتب خدا شده و از خدا درس و دانش آموخته اند و ما شاگرد انسانها هستيم و از انسانها درس و دانش مى آموزيم. اگر آنها در آفرينش ابتدائى كامل و مجهز خلق شده باشند و دوره اى نديده باشند كه در آن از استاد خود و خداى خود چيزى بياموزند، پس بايستى بگوئيم كه هرگز آنها در خود احساس جهل و ضعف و ناتوانى نكرده اند زيرا كسى كه در خلقت ابتدائى خود كامل باشد، هرگز در خود الت نادارى و ناتوانى و نادانى نمى بيند تا براى كسب آنها حركت كند و ما پس از مطالعه و دقت در آيات قرآن مشاهده مى كنيم كه بر آنها نيز دروان نقصى گذشته است كه در خود احساس ضعف و جهل نموده اند و بعد از اين احساس در طلب علم و دانش حركت كرده اند. خداوند در آيات سوره ى ضحى و سوره هاى ديگر، پيغمبر اسلام را كه اشرف و اكمل تمامى پيغمبران است، به اين دوران ضعف و جهل، متوجه مى نمايد، و مى فرمايد: الم يجدك يتيما فاوى و وجدك ضالا فهدى. و جاى ديگر مى فرمايد: و كذلك اوحينا اليك روحا من امرنا ما كنت تدرى ما الكتاب و لا الايمان. يعنى، تو اى پيغمبر، علم و ايمان را نمى دانستى و نمى شناختى. ما به امر و اراده ى خود اين روح ايمان و هدايت را به سوى تو وحى كرديم و در تو يك چنين دانائى و آگاهى به وجود آورديم. پس تو گم شده يا گمراه بودى كه ما تو را هدايت كرديم، تو فقير و يتيم بودى كه ما به تو ثروت داديم و تو را به خود پناه داديم. بى شك، اين آيات نشان مى دهد كه بر اين پيغمبر يا پيغمبران ديگر، دوران نقصى و ضعفى گذشته كه خداوند با تعليمات خود، آنها را به نيرو و قدرت و علم و حكمت رسانيده است. همانطور كه پيغمبر در دورانى ثروتمند نبوده، بلكه فقير و محتاج بوده است در دورانى هم دانا نبوده و در آينده خدا به او علم و دانش داه است. پس دوره هائى كه بر ما انسانهاى عادى از ضعف و جهل مى گذرد، بر آنها هم گذشته است. وليكن آنها براى كسب علم و قدرت، به سوى خدا رفته اند و در مكتب خدا زانو زده اند و ما انسانها به سوى خود و يا به سوى انسانى مانند خود رفته ايم و در مكتب انسانها درس خوانده ايم. و اگر تو در
اينجا بپرسى كه پس چگونه پيغمبران يا امامها مانند عيسى (ع) در گهواره، عالمانه و عاقلانه تكلم كرده اند و زبانشان به علم و دانش گويا شده، با اينكه هنوز به درك و شعور نرسيده اند تا از خداى خود علم و دانش بجويند و بخواهند. جواب اين است كه آن تكلم در گهواره و دوران كودكى از نوع معجزه است كه براى تمام حجت واقع مى شود و معجزات، همه جا به اراده ى خدا و اعمال قدرت او واقع مى شود.
خداوند كه به علم غيبى خود مى داند كه اين عيسى در آينده در خط نبوت و پيغمبرى قرار مى گيرد و رهبر مردم خواهد شد، از همان كودكى، علم و دانش را در زبان او قرار مى دهد، هر چند كه عيسى در حال غفلت باشد، زيرا حركات انسان به دو كيفيت، قابل تصور است: يكى اينكه انسان ابزارى و اسبابى به دست خدا باشد كه خدا به اراده ى خود، انسان را حركت بدهد و با زبان انسان بگويد و يا به اراده ى او كارى انجام دهد، و كيفيت دوم اينكه انسان پس از مجهز شدن به علم و اراده، به اراده ى خود كارى انجام دهد و به اراده ى خود بگويد و بشنود. ظهور آثار به اين دو كيفيت، از انسانها قابل تصور است. در معجزات حضرت رسول آمده است كه زنى خدمت آن حضرت رسيد و بچه شيرخواره اش همراهش بود، عرض كرد يا رسول الله، از كجا معلوم كه شما پيغمبر خدا هستيد؟
دليلى به من نشان دهيد تا يقين به نبوت شما پيدا كنم. حضرت فرمودند: اگر بچه ى شيرخواره ى تو گواهى دهد كه من پيغمبر هستم، تو ايمان مى آورى؟ عرض كرد: بلى يا رسول الله. در اين موقع با اشاره ى پيغمبر، بچه ى شيرخواره سخن گفت: السلام عليك يا رسول الله. در اينجا آن طفل، به علم خود گواهى به رسالت پيغمبر نمى دهد زيرا حقيقتا كودكى است مانند ساير كودكان، هنوز به رشد و آگاهى نرسيده كه رسالت و نبوت بشناسد بلكه آن طفل به اراده ى خدا سخن مى گويد، يعنى زبان طفل، از ابزارى به دست خدا واقع مى شودا و خدا با زبان طفل سخن مى گويد تا معجزه اى براى اتمام حجت باشد. كودك پس از اين شهادت، در همان حال كودكى قرار مى گيرد و در آينده ها مى فهمد كه يك چنين جمله اى بر زبان او جارى شده است. پس در اين معجزات، وسائلى كه از نوع معجزه است، از علم و تربيت جدا مى باشد.
عيسى (ع) كه در گهواره سخن مى گويد، به اعجاز خدا و اراده ى خدا سخن مى گويد و ممكن است در آن حال، فاقد علم و آگاهى باشد كه در آينده واجد علم و آگاهى مى شود، و اگر چنان باشد كه همراه خلقت، مكمل و مجهز به علم و دانش باشند و هرگز دوران نقصى بر آنها نگذشته باشد، جائى براى آيات گذشته پيدا نمى شود كه خداوند به پيغمبر مى گويد: تو نمى دانستى، من به تو علم آموختم. پيغمبران با ساير انسانها در مكتب و استاد فرق دارند، نه در حركت و تعلم و تربيت. آنها پس از آگاهى فطرى به وجود خداوند متعال، پيش از آنكه فكر انسانها آنها فراگيرد و آنها را آلوده كند، از مسير فطرت صاف و پاك خود، به خدا پناهنده مى شوند و در شعاع تربيت خدا قرار مى گيرند. خداوند در آنها ابتلائاتى، و ضمن ابتلائات، آموزشهائى به وجود مى آورد كه در آموزش و پرورش از ديگران سرعت بيشترى پيدا مى كنند و سريعتر به حقايق و دقايق، مربوط مى شوند. و در اينجا لازم است ضمن بيانى از كيفيت خلقت انسان و پيدايش علم در وجود انسان، بحثى به ميان آيد تا بدانيم كه علم ذاتى و وجودى، اختصاص به خداوند متعال دارد، در غير خدا، علم از لوازم وجود آنها نيست، بلكه علم ديگران عارضى و اكتسابى مى باشد.
......................