اين جمله ها اشاره به كلام الهى است كه مى فرمايد :
(يا أيها الناس أنتم الفقراء الى الله و الله هو الغنى الحميد)؛
اى مردمان ، شما همه به خداوند نيازمنديد و خداوند متعال غنى بالذات و پسنديده در ذات و صفات است.
روشن است كه مراد از غنا و فقر در اين آيه ى شريفه ، معناى عرفى نيست ، زيرا غناى در مال براى همه كس قابل حصول است و فقر مالى نيز قابل زوال است و حال آن كه حضرت حق مى فرمايد : هيچ گاه حاجت نيازمندان و فقر فقيران به تو زايل شدنى نيست ، بكله معناى حقيقى غنا ، استقلال در اصل هستى و همه ى شئون آن مى باشد و آدمى به خوبى مى داند از چنين استقلالى برخوردار نيست ، چرا كه در حركت قلب و نبض و جريان خون و انقباض و انبساط شش ها در دستگاه تنفس و حركات دستگاه گوارش و در مرگ و حيات ، صحت و مرض ، قيافه و قد و قامت و غيره محتاج و مستمند هستيم و حاجت در متن وجود ما نهفته است ، پس مقصود از غنا در اين جا استقلال در اصل وجود است كه از آن به غناى ذاتى تعبير مى شود . هم چنان كه ريشه و اصل همه ى وابستگى ها ، فقر وجودى است كه از آن به فقر ذاتى تعبير كرده اند .
بنابراين ، اگر مى گوييم خداوند متعال غنى است يعنى غنى بالذات است و در ذات خود قائم به خود است و ما سوا اگر فقيراند ، فقر در اصل وجودشان ريشه دارد و هرگز زايل شدنى نيست و زوال اين فقر به زوال متن وجود ما است ، زيرا نحوه ى وجود ما حاجت و وابستگى است ؛ همانند صورت هاى ذهنى انسان كه قائم ه شخص تصور كننده است و از خود هيچ گونه استقلالى ندارد و اگر زمينه ى ارتباط و وابستگى او به شخص تصور كننده قطع گردد، تمام آن صورت ها معدوم مى گردند .
شيخ مصلح الدين ، سعدى چنين مى گويد:
رو عقل جز پيچ در پيچ نيست
بر عارفان ، جز خدا هيچ نيست
تا آن جا كه چنين مى پرسد :
كه پس آسمان و زمين چيستند ؟
بنى آدم و دام و دد كيستند ؟
و بعد جواب مى دهد :
كه هامون و درياى و كوه و فلك
پرى و آدميزاد و ديو و ملك
همه هر چه هستند از آن كمترند
كه با هستيش نام هستى برند
تا آخر قطعه كه مى گويد :
چو سلطان عزت علم بركشد
جهان سر به جيب عدم دركشد
گستره ى علم حضرت حق به درخواست همه ى درخواست كنندگان
امام عليه السلام در جمله ى : «يا من لا يغنيه دعاء الداعين ؛ اى خدايى كه دعاى درخواست كنندگان او را خسته نمى سازد .» اشاره به آن دارد كه خستگى ، از لوازم عالم ماده و تركيب و محدوديت عناصر اين عالم و نيز دليل بر محدوديت قدرت و به تنگ آمدن آنها است كه خود موجب كم صبرى و بى حوصلگى است و درخواست بيشتر هم باعث سردرگمى و از كف رفتن حساب و كتاب خواهد گرديد ، ولى همه ى اين امور از ساحت اقدس ربوبى دور است . خدايى كه از ماده و شئون آن و هر محدوديتى مبرا بوده و حقيقتى مجرد و غير متناهى دارد و هيچ يك از صفات ناقص و قاصر ممكنات را به حريم مقدس او راه نيست ؛ بنابراين ، قطعا هيچ يك از عوارض اين عوالم محدود در آن ساحت راه ندارد ، بلكه او به وسعت هستى خود ، از قدرت ، صبر ، حلم ، علم و حكمت كامل برخوردار است ، لذا هر چه بيشتر ببخشد ، كرمش فزونى مى يابد و كسى است كه : «لا يشغله سمع عن سمع ، يا من لا يغلطه السائلون .» و گوش دادن به عرض حاجت كسى ، مانع توجه وى به ديگرى نيست و هرگز درخواست بى شمار آفريده ها از او ، او را به خطا نمى اندازد .
و يا من لا تنقطع عنه حوائج المحتاجين ، و يا من لا يعنيه دعاء الداعين ، تمدحت بالغناء عن خلقك و أنت أهل الغنى عنهم ، و نسبتهم الى الفقر و هم أهل الفقر اليك ؛
اى كسى كه خواسته هاى نيازمندان هيچ گاه از تو قطع نخواهد شد و اى كسى كه هرگز دعاى حاجت مندان او را خسته نمى سازد ! تو خويش را به بى نيازى از خلق ستوده اى و تو از خلق خود بى نياز بالذاتى و بندگانت را در فقر و نياز به خود نسبت داده اى و آنان با تمام وجود به تو محتاج هستند.
غناى بالذات حضرت حق و فقر بالذات موجودات
اين جمله ها اشاره به كلام الهى است كه مى فرمايد :
(يا أيها الناس أنتم الفقراء الى الله و الله هو الغنى الحميد)؛
اى مردمان ، شما همه به خداوند نيازمنديد و خداوند متعال غنى بالذات و پسنديده در ذات و صفات است.
روشن است كه مراد از غنا و فقر در اين آيه ى شريفه ، معناى عرفى نيست ، زيرا غناى در مال براى همه كس قابل حصول است و فقر مالى نيز قابل زوال است و حال آن كه حضرت حق مى فرمايد : هيچ گاه حاجت نيازمندان و فقر فقيران به تو زايل شدنى نيست ، بكله معناى حقيقى غنا ، استقلال در اصل هستى و همه ى شئون آن مى باشد و آدمى به خوبى مى داند از چنين استقلالى برخوردار نيست ، چرا كه در حركت قلب و نبض و جريان خون و انقباض و انبساط شش ها در دستگاه تنفس و حركات دستگاه گوارش و در مرگ و حيات ، صحت و مرض ، قيافه و قد و قامت و غيره محتاج و مستمند هستيم و حاجت در متن وجود ما نهفته است ، پس مقصود از غنا در اين جا استقلال در اصل وجود است كه از آن به غناى ذاتى تعبير مى شود . هم چنان كه ريشه و اصل همه ى وابستگى ها ، فقر وجودى است كه از آن به فقر ذاتى تعبير كرده اند .
بنابراين ، اگر مى گوييم خداوند متعال غنى است يعنى غنى بالذات است و در ذات خود قائم به خود است و ما سوا اگر فقيراند ، فقر در اصل وجودشان ريشه دارد و هرگز زايل شدنى نيست و زوال اين فقر به زوال متن وجود ما است ، زيرا نحوه ى وجود ما حاجت و وابستگى است ؛ همانند صورت هاى ذهنى انسان كه قائم ه شخص تصور كننده است و از خود هيچ گونه استقلالى ندارد و اگر زمينه ى ارتباط و وابستگى او به شخص تصور كننده قطع گردد، تمام آن صورت ها معدوم مى گردند .
شيخ مصلح الدين ، سعدى چنين مى گويد:
رو عقل جز پيچ در پيچ نيست
بر عارفان ، جز خدا هيچ نيست
تا آن جا كه چنين مى پرسد :
كه پس آسمان و زمين چيستند ؟
بنى آدم و دام و دد كيستند ؟
و بعد جواب مى دهد :
كه هامون و درياى و كوه و فلك
پرى و آدميزاد و ديو و ملك
همه هر چه هستند از آن كمترند
كه با هستيش نام هستى برند
تا آخر قطعه كه مى گويد :
چو سلطان عزت علم بركشد
جهان سر به جيب عدم دركشد
.......................