كلاه: اى حرسه.
اجاره: اى حماه.
اعاذه: اى عصمه يعنى بگردان تو مرا در تمام حالاتم حفظ شده حمايت شده پوشيده شده منع شده پناه داده شده، نگهداشته شده.
قضاء: به معنى اداء.
الزام: به معنى واجب شدن از قبل غير، فرض: واجب.
وجه: به معنى جهت، لخلق: عطف على قوله لك متعلق است به فرضه واجبات خدا از براى او عبادات او است و واجبات او از براى بندگان حقوق ايشان است به همديگر از ديون و حقوق، و غرض امام از اين كلام دو احتمال دارد يكى آن است كه توفيق دهد مخالفت او ننمايد و تمام واجبات او را اداء نمايد، و ديگر آن است كه اگر مخالفت واجبات او نموده از او درگذرد و او را در معرض عقاب درنياورد.
يعنى: خدايا رحمت بفرست بر محمد و آل او و به جاى آور تو از جانب من هر چيزى را كه واجب نمودى تو بر من او را واجب كردى او را بر من در جهتى از جهات طاعت تو و يا از براى خلقى از مخلوقات تو.
اگر چه ضعيف باشداز جاى آوردنش جسم من و سست شود از او توانائى من، ضعف به فتح و ضم خلاف توانائى و قوت است.
بعضى گفته اند: به فتح در راى استعمال مى شود و به ضم در جسم و بدن و اين دور نيست از حق و صواب.
نيل: رسيدن، مقدره: قدرت دال او به حركات ثلث خوانده شده است، ذات يد عبارت است از چيزى كه مالك او است از مال و اساس.
يعين: نرسيده است او را قدرت من و گنجايش ندارد او را مال من نه ما يملك من مى خواهد متذكر شوم او را و يا فراموش نمايم او را يعنى مرا توانائى فرمانبردارى او نيست و قدرت بندگى او را ندارم و ذكرته و نسيته دو جمله ى حاليه است در قوت جمله ى شرطيه اى ذكرته او نسيته.
...........................