يكى از اسماء الحسنى عفو مى باشد يعنى آمرزنده يا بسيار آمرزنده.
فرق ما بين اسم و وصف آن است كه اگر چيزى را اطلاق بر ذات شى ء كنند من حيث الذات او را اسم گويند و اگر اطلاق شود آن چيز بر او به اعتبار ثبوت شى ء خارجى از براى ذات آن را وصف خوانند و خداوند را صفات به اين اصطلاح نيست چه صفات او عين ذات او است و مداليل صفات او از قبيل
علم و كرم و رحمت از لوازم ذات او است نه ثبوت شى ء خارج از ذات از براى ذات پس مثل عفو و نحو آن اسم خداوند است و تعبير از آن گاهى به صفات از باب مسامحه است.
يعنى: توئى آن كسى كه وصف كردى خود را به رحمت پس درود بر محمد و آل او صلى الله عليهم بفرست و رحم نما تو مرا و توئى آنكه نام نهادى خود را به عفو پس عفو نما از من.
اللغه: فيض به معنى سيلان.
دمع: آب چشم، و وجيب اضطراب.
انتقاض: اگر بفاء باشد به معنى حركت نمودن و ارتعاد است و اگر به قاف باشد به معنى ضعف.
حياء: شرمسارى، جار و جوار، مهموز العين از باب منع صدا بلند نمودن و زارى كردن، خمود خاموش شدن.
كل: بفتح كاف و لام مشدده به معنى گنگ و لال.
الاعراب: حياء به نصب خوانده شده و به رفع اگر منصوب باشد مفعول له است و خبر مبتداء محذوف است اى كل ذلك كائن فى لاجل الحياء و اگر مرفوع باشد خواهد خبر مبتداء بود اى كل ذلك حياء. لكن در اين صورت اعتراض شده است كه مبتداء عين نيست پس چگونه خواهد خبر داده شد از فيض و ما بعد او به حياء.
.......................