اللغه: حل باز كردن.
عقد: بفتح عين شد نمودن عقد كغرف جمع آن، مكاره: جمع مكروه به معنى امر شاق.
فثاء: اى سكن يقال فثات القدر يعنى جوش و غليان او را ساكن نمودم
التماس: مطلب مساوى و اين جا مطلب دانى از عالى است.
مخرج: محل خلاصى.
روح: به فتح راء به معنى راحت، فرج: باز شدن، حزن دل سست شدن، صعاب جمع صعب به معنى امر مشكل است، تسبب: قبول سببيت كردن، اسباب چيزى كه به مقصود رساند، قضاء: عبارت از امورات جاى آورده شده، مضى: به معنى نفوذ و موجود شدن.
ايتمار: قبول امر نمودن،
انزجار: قبول نهى نمودن.
دون: به معنى عند اراده و مشيت علم خدا به آن چيزى كه در اشياء است از حكم و مصالح.
........................