در ترسيم و توصيف صراط مستقيم گفته اند كه آن، راهى است از موى باريكتر و از شمشير برنده تر. اگر انسان سالك در اين راه، مستقيم حركت كند بدون تمايل به چپ و راست، به مقصد مى رسيد و اگر كوچكترين تمايلى به چپ و راست در او پيدا شود سقوطش حتمى است. در داستان معراج حضرت رسول، صلى الله عليه و آله آمده است كه ايشان فرمودند: آنگاه كه به معراج حركت كردم، يك منادى از طرف راست مرا به خود دعوت كرد اعتناء نكردم، و منادى ديگر از طرف چپ مرا به خود دعوت كرد اعتناء نكردم، و يك منادى از طرف روبرو و از خط مستقيم مرا دعوت كرد، اجابت كردم. فرشته ى وحى، اين مناديان چپ و راست را براى حضرت رسول توصيف كرد، فرمود اگر به طرف راست متمايل مى شدى، خود و امتت نصرانى مى شديد، و اگر منادى طرف چپ را اجابت مى كردى يهودى مى شديد، و اكنون كه به خط مستقيم حركت كردى، خيلى زود به مقصد رسيدى. در اين رابطه، جمله ى لاشرقيه و لاغربيه را در سوره ى نور، آيه ى نور به كار برده اند.
صراط مستقيم، در اينجا خط حركت و تربيت انسان است. از خود مى پرسيم اكنون كه ما در خلقت، مجهز و مكمل هستيم و كوچكترين نقص و قصورى در ساخت ما وجود ندارد، بر اساس اين فطرت و خلقت مجهز، چگونه حركت كنيم؟ به كجا برويم و چطور برويم كه شجره ى وجود ما به ثمر برسد و ما چنان بشويم كه خلق شده ايم؟
در اين كيفيت رفتن و شدن، خداوند برنامه هاى دينى ما را طرح و تنظيم كرده است. كتابچه هاى دينى و آسمانى خود را به نام قرآن و آيات و روايات، در اختيار ما گذاشته تا اين كتابها منبع تغذيه ى فكرى و روحى ما باشد. مجموعه ى آيات قرآن و توضيحات ائمه ى معصومين و دعاهاى وارده ى از آنها، تمام اين مجموعه ها، تشريحى از خلقت ما مى باشد و خلاصه ى هر يك از اين جملات و آيات، همين است كه تو چنين خلق شده اى و چنين بايستى بروى و مقصد تو كجا مى باشد. هر يك از آيات قرآن و دعاها و احاديث آل محمد صلى الله عليه و آله در وجود ما يك ريشه و نمونه ى قابل درك و قابل كشف دارد. مثلا اولين جمله ى زبان قرآن و يا دعوت حضرت رسول، اعتراف به وجود خدا و وحدانيت اوست، كلمه ى لا اله الا الله و شهادت به اين وحدانيت. انسان، يكجا اين كلمه را با فطرت خود مقابله كند و جائى ديگر، ضد اين كلمه را، خدا هست، خدا نيست. انسان اميدوار به خدا مى شود، و اميدوار به خدا نمى شود. اگر خوب انصاف بدهيم مى بينيم خدا و اميدوارى به خدا، با فطرت ما ارتباط مستقيم دارد كه بدون تامل تصديق مى كنيم و مى گوئيم خدا هست، و به اميد خدا حركت مى كنيم. و اما آن جمله ى ديگر: خدا نيست و اميدى وجود ندارد، در خلقت ما ريشه ندارد و نامناسب است. تمامى مسائل دينى، به همين كيفيت است، مثلا ايمان و كفر بر پايه ى همان دو كلمه ى اول، خدا هست، خدا نيست مى باشد. به محض اينكه فطرت ما خدا را مى پذيرد و قبول مى كند، اميدوار مى شود و عامل حركت تكاملى در او تحريك مى گردد. اين حركت تكاملى، درست مانند حركت به بيابانها و صحراها مى باشد. همانطور كه در حركت به بيايان و صحرا براى رسيدن به مقصد، يك وسيله ى امنى لازم دارد، در اين حركت تكاملى هم وسيله ى امنى لازم دارد كه اين وسيله ى امن، در ايمان مطرح شده است . ايمان يعنى خدا را وسيله ى امنيت قرار دادن، و از قدرت او براى حركت، استفاده نمودن. ايمان به خدا در حركت تكاملى، امنيت به وجود مى آورد، همانطور كه اسلحه و تجهيزات در حركتها و عبور از بيابانها امنيت به وجود مى آورند. پس تمامى آيات و دعاها فهرستى است از حقايقى كه در وجود ما خلق شده است. در بعضى از احاديث و روايتها اين جور تعبير كرده اند كه خداوند، بذر علم و حكمت در وجود انسان كاشته و پيغمبران، همچون دهقان هستند كه آن بذر و نهالها را آبيارى نموده و پرورش مى دهند تا روزى كه به ثمر برسند. بذر علم و حكمت، همين مسائل علمى و فطرى است كه آنها را در وجود خود مى يابيم: ايمان به خدا بياوريد، خدا و مردم را دوست داشته باشيد، به مردم خدمت كنيد، به كسى خيانت نكنيد، از خود انصاف بدهيد، به خدا پناهنده شويد. تمام اين كلمات كه مى توانيم تناسب آنها را با وجود خود دريابيم، ظهور اين تناسب، مربوط به ريشه ى اين كلمات و بذر آنها مى باشد كه در وجود ما خلق شده است. در اين رابطه براى انسان، يك مكتب مقرر شده و يك حركت، كه از مكتب تغذيه شود و به طرف مقصد حركت كند. مكتب، همان چيزهائى را به ما تذكر مى دهد و روى كاغذ مى آورد كه خداوند ريشه ى آن را در وجود ما خلق كرده. در واقع، مكتب، يك تشريح و توضيحى است از آنچه كه در كتاب وجود انسان، به دست قدرت خدا خلق شده است كه در اين رابطه، مولا على عليه السلام مى فرمايد: الصوره الانسانيه هى اكبر حجه الله على خلقه و هى الكتاب التى كتبه بيده. اين صورت انسانى، بزرگترين حجت خدا و كاملترين كتابى است كه خدا آن را نوشته است. كتابهاى آسمانى و پيغمبران و تبليغات و تعليمات آنها تماما توضيح و تشريح همين بذر و نهالها است كه در وجود ما كاشته شده كه فقط از مسير آگاهى ما تربيت مى شود و به ثمر مى رسد، نه در حال غفلت ما. پرورش نهال علم و حكمت در وجود انسان، غير از پرورش بذر و نهال در زمين زراعتى مى باشد. خداوند، بذر و نهال طبيعت را خود مى پروراند و به ثمر مى رساند، بدون اينكه طبيعت از آن آگاهى داشته باشد. در حال غفلت و بى اطلاعى زمين و يا در حال غفلت و بى اطلاعى ما، بذر و نهال كره ى زمين مى رويد و به ثمر مى رسد اما بذر و نهال علم و حكمت كه در زمينه ى وجود انسان كاشته شده است، در حال غفلت و بى اطلاعى ما رشد و نمو نمى كند و اگر هم در حال غفلت رشد كند مانند رشد سفهاء و ديوانگان، يك موجود غلط و منحرفى ساخته مى شود. خداوند، زندگى ما انسانها را اينطور مقدر فرموده است كه بذر نهال وجود خود را بيابيم، پس از يافتن و دانستن، از خدا بخواهيم كه آن بذر و نهال را بپروراند و به ثمر برساند و ما خود در حال دانستن، تسليم اراده و قدرت خدا باشيم، يعنى تمام اسرار وجود ما در شعاع فكر ما و درك ما قابل پرورش مى باشد، نه در حال غفلت و يا جهل ما.
پس از آنكه دانستيم در وجود ما نهالى به نام حياء و عفت كاشته شده است، و دانستيم كه اگر اين نهال به ثمر برسد بركات بسيارى دارد، ماموريت پيدا مى كنيم كه نهال وجودى خود را در معرض ريزش باران رحمت خداوند متعال قرار دهيم و از او بخواهيم كه باران رحمت خود را بر وجود ما ريزش دهد و اين بذر و نهالها را بپروراند تا به ثمر برسند. دعاها، درست براى توجيه و تشريح همين دو حقيقت، يعنى دانستن و خواستن و به دنباله ى آن، شدن و به ثمر رسيدن، مطرح شده است.
در اولين قدم، پيغمبران و اولياء خدا و يا شخص خداوند متعال درهاى مكتب را به روى ما باز مى كنند. بخوان و بدان، اولين سوره اى كه بر حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله نازل مى شود، سوره اى است كه در آن دستور خواندن و دانستن است. و به دنباله ى اين خواندن و دانستن، حركت در حال دعا و نيايش. تو دانستى كه علم، چشمه ى آب حيات است، از خدا بخواه تا اين چشمه را جارى كند. و تو دانستى كه ايمان، يگانه وسيله ى امنيت در حركت است، از خدا بخواه كه به تو ايمان و امنيت بدهد. و همينطور تو مى دانى كه خداوند، براى تو بى نهايت لذت و نعمت آفريده است، از خدا بخواه كه تو را به آن لذتها و نعمتها برساند. بدان و بخواه، و به دنبال دانستن و خواستن، حركت كن. آيات قرآن و دعاهاى وارده، انسانها را در همين سه بعد قرار مى دهد، دانستن و حركت كردن براى يافتن، و خواستن از خدا براى شدن و به ثمر رسيدن. دين منهاى اين سه كلمه، به صفر مى رسد. دينى كه در آن دانستن نيست، صفر است و چون دانستن ندارد، خواستن و حركت كردن هم ندارد و در انتها، شدن هم ممكن نيست. دينهائى كه منهاى مكتب است، يك حبس خانه بيشتر نيست و هرگز نتوانسته است در خود دانشمندى بپرورد و دانشى تحويل جامعه بدهد، و نيز دينى كه مكتب و دانستن دارد وليكن عمل به آنچه كه مى دانند نمى كنند، به اصطلاح ما عالم بى عمل. عالم بى عمل كسى است كه درس دين را منهاى خواستن و حركت كردن، فراگرفته، آدرس گنج را گرفته وليكن براى استخراج آن قدمى برنداشته است، و باز اگر دانستن و حركت كردن باشد وليكن خواستن و ارتباط يافتن به خداوند متعال نباشد، مانند انسانهائى كه مى دانند خداوند نعمتهاى بسيارى به نام بهشت آفريده، فعاليت هم مى كنند، براى رسيدن به بهشت و يا كسب موفقيت در دنيا، وليكن آن فعاليتها، توام با ايمان و استعانت از خدا نيست. مرتاضان قديم و جديد، چنين اند. مرتاضان، كسانى هستند كه مى دانند معنويات و غيبيات بسيارى هست، مى دانند كه روح هست و مى شود از روح استفاده كرد، جن و ملك هست و مى شود از جن و ملك استفاده كرد، براى استفاده از اين غيبيات، به صورت رياضت، تلاش و كوشش مى كنند، بدن خود را ضعيف و لاغر مى كنند و در اين بدن ضعيف و لاغر، روحيه و اراده ى آنها تا اندازه اى تقويت مى شود وليكن با خدا و توحيد و دعا و نيايش، هيچ ارتباطى ندارند و ملزم به رعايت اصول تقوى و حرام و حلال نيستند، رياضت آنها توام با اطاعت نيست، در حالى كه رياضت كشيده است، كافر به خدا مى باشد، دين انبياء واديان اسلام را قبول ندارد و به كيفيت دعا و نيايش با خداى خود مربوط نيست. مرتاضان به اين شكل، غالبا در تاريخ، كاهن و جادوگر و يا امثال آنها بوده اند و گاهى با پيغمبران، به جنگ و مبارزه برخاسته اند و كافر از دنيا رفته اند. اينها انسانهائى هستند كه در دو بعد حركت مى كنند، يعنى مى دانند غيبيات و معنوياتى هست و مى دانند كه آن غيبيات به وسيله ى انسان، قابل بهره بردارى مى باشد وليكن نمى دانند كه آن غيبيات و معنويات از خط اطاعت و نيايش و خواهش به ثمر مى رسد، نه فقط از خط رياضت. به همين مناسبت، چندين برابر پيغمبران رنج و زحمت مى كشند و خود را به مشقت مى اندازند، اما از نظر بهره بردارى در قياس با پيامبران، صفرند بلكه كافر و مشرك از دنيا مى روند. معروف است كه يك مرتاض مسيحى خدمت امام پنجم عليه السلام رسيد. او از طريق رياضت خود، از نيتهاى مردم آگاه مى شد و بسيارى از گمشده ها را پيدا مى كرد. امام پنجم عليه السلام، ابتدا چيزى را ميان مشت خود پنهان كردند و از او خواستند كه خبر دهد و او خبر داد كه چيست. حضرت فرمودند، چه كردى كه به يك چنين مقامى رسيدى؟ عرض كرد: رياضت كشيدم و برخلاف هواى نفسم كار كردم. حضرت فرمودند: آيا مسلمان شدن، مطابق ميلت هست يا نه؟ عرض كرد نه! دوست ندارم كه مسلمان شوم. حضرت فرمود: اكنون بايستى برخلاف ميلت و به خلاف هواى نفست كار كنى و مسلمان شوى. روى اعتقاد خودش، مجبور شد كه مسلمانى را اختيار كند، و مسلمان شد و آن حالت غيب گوئى و غيب جوئى از كف او رفت، ديگر نتوانست از غيبها خبر دهد و گمشده ها را پيدا كند. عرض كرد يابن رسول الله، اين چه دينى بود؟! چرا حالت قبلى از من سلب شد؟! حضرت فرمودند تا حالا كه كافر بودى، خدا اجر رياضت را در دنيا به تو مى داد و اكنون كه مسلمان شدى به آخرت افتاده است. اين كيفيت رياضت است كه توام با اطاعت و خواهش و نيايش نيست. انسانها در دو بعد حركت مى كنند، دانستن و حركت كردن.
دين مقدس اسلام، مكتب و تمام حركات و فعاليتهايى را كه در اثر آن تكامل پيدا مى شود، در سه بعد قرار داده است. بعد اول، دانستن، بدون دانستن، هيچ كارى به ثمر نمى رسد و در انسان، فعاليت و حركت پيدا نمى شود. بعد دوم، حركت و فعاليت، خواه با رياضت توام باشد مانند روزه گرفتن و يا مسافرتهاى پرزحمت مانند حج و جهاد، خواه توام با كمى لذت و استراحت باشد، مانند زن گرفتن و زندگى كردن و تلاش و كوشش براى آباد كردن. و اما بعد سوم، خواهش و نيايش، مثلا زراعت كارى را در نظر مى گيريم، دستور كاشتن به انسان ياد مى دهد و آن كاشتن توام با خواستن است، بذر گندم بكار، و از خدا بخواه تا آن را به ثمر برساند، هر روز كه سر زراعت آمدى، چه دعائى را بخوان، و يا هر وقت خواستى مسافرت كنى، چه دعائى را بايستى بخوانى. اسلام، همراه هر نوع فعاليت، دعا را مطرح كرده است. دواها را بدان و استخراج كن و شفا را از خدا بخواه، و از اين قبيل. مشاهده مى كنيم كه تمامى موفقيتها در مكتب اسلام و ائمه ى اطهار (ع)، در همين سه بعد مطرح مى شود. دانستن و حركت كردن و خواستن، و به دنباله ى آن، شدن. دانستم كه مقصدى هست، به سوى مقصد حركت كردم و باز از خدا خواستم كه مرا به مقصد برساند.
...................